رمان نجوای شیطان سپیده فرهادی
عنوان | رمان نجوای شیطان |
نویسنده | سپیده فرهادی |
ژانر | عاشقانه , اجتماعی |
تعداد صفحه | 240 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | تیم رمان بوک |
کاربران قویترین رسانه فرهنگی از سایت ما بخوانید / گویند مرا خلق کردند از استخوان دنده چپ مردی به اسم آدم ، حوایم نامیدند یعنی زندگی ، تا در کنار آدم یعنی انسان همگام و یار باشم ، گویند میوه سیب را من خوردم ، شاید هم گندم را و مرا به سقوط انسان از بهشت متهم می نمایند ، بعد از خوردن گندم و یا شاید سیب چشمان شان باز گردید مرا دیدند ، مرا در برگ ها پیچیدند مرا پیچیدند در برگ ها تا شاید راه خلاصی را از فجورم پیدا کنند ، آل انسان زاده منست ، من ، حوا ، فریب خورده شیطان …
خلاصه رمان نجوای شیطان
قدم هاشو به عقب میذاره و تعظیم کوتاهی برام می کنه و به سمت در میره … تمام وجودم می سوزه از یادآور خاطرات نحسی که تمام تالشم رو برای فراموش کردنش می کردم … شقیقه هام نبض دار میشه … نگاهم از قاب عکس کج شده بهنام دور نمیشه … صدای قدم هاش روی نبض شقیقه هام ریتم می گیره
راستی زن عموی عزیز، بهتره به زندگیت بیشتر برسی … میچرخم سمتش … با نفرت تمام ذل می زنم توی صورتش و می گم: کلیدها رو بذار … توقف کوتاهی می کنه و با پوزخندی که گوشه لبش جا خوش کرده دست داخل جیب شلوار لیش می کنه و با یه حرکت دسته کلید خونه م رو به سمتم پرتاب میکنه
صورتمو با شتاب عقب می کشم که دسته کلید از کنار گوشم رد میشه و پشت سرم جایی روی زمین می افته … دستام از حرص مشت میشه اما سعی میکنم عکس العملی نشون ندم … وقت زیادی نداری. اون مدارک رو پسش بده … مدارکی که مال منه به کی پسش بدم؟ این اموال مال منه حوا. نقشه ما از اولم همین بود، حالا من بودم که پوزخند میزدم …
- انتشار : 07/10/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403
داستان کلی خوب بود ولی خیلی طولش میده و جملات ادبی زیادی ب کاررفته که آدم درگیر معنی و مفهوم جملات میشه و اصلا ممکنه مفهوم خیلی از جملات رو متوجه نشی