رمان نه فرشته ام نه شیطان
عنوان | رمان نه فرشته ام نه شیطان |
نویسنده | فرین فخرآبادی |
ژانر | عاشقانه، انتقامی |
تعداد صفحه | 1012 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان نه فرشته ام نه شیطان اثر فرین فخر آبادی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
تیرداد، تک نوه پسری خاندان میرفتاح، برای انتقام زندگی از دست رفته مادرش با اسم مستعار امیر همایون راد، به شکوفه ای نزدیک می شود که همه ی زندگی پدرش می باشد که ندانسته وارد بازی خطرناکی می شود و تقاص این ندانستن را با ترک شدن در روز عروسیش، درست زمانی که باردار بوده، پس می دهد، قلبی که لرزید، زنی که طرد شد، فرزندی ناخواسته که به دنیا آمد، سرنوشتی یکسان برای دو زن از دو نسل متفاوت …
خلاصه رمان نه فرشته ام نه شیطان
به سختی چشم هام رو باز کردم اما به خاطر نور خورشید که تو چشمام زد دوباره چشمام رو بستم. خواستم توی جام غلط بزنم که با احساس اینکه دستی دورم حلقه شده پشیمون شدم … نگاهی به پشتم انداختم و دیدم دستای مینا دورم حلقه است، پوزخندی زدم بلند شدم و حوله ام رو پوشیدم و مینا رو تکون دادم
هی دختره، پاشو پاشو برو خونتون. با لوندی تمام کش و قوسی به بدن برهنه اش داد و گفت: عشقم، خسته ام بذار یکم دیگه بخوابم. لطفا. اصلا تو هم بیا تو بغلم بخواب. پوزخندی زدم، مثل اینکه قوانین تیرداد رو فراموش کرده بود. دستش رو کشیدم و مجبورش کردم بشینه … میرم حموم، برگشتم نمیخوام توی این خونه ببینمت، به سلامت
بعدم از توی کشوی بغل تختم چند تا تراول برداشتم و گذاشتم روی پاش. با خیال راحت رفتم توی حموم وشیر آب داغ رو باز کردم. دیشب مهمونی بهادر بود و مثل همیشه کلی دختر هم ،پایه ثابت مهمونیش بود. از حموم که اومدم بیرون طبق انتظارم هیچ رد و اثری از مینا نبود. دنبال گوشیم گشتم و روی میزم پیداش کردم
ساعت نزدیک های ۱۲ بود. شکوفه ۳ بار بهم زنگ زده بود. دخترک بیچاره اگه میدونست قراره آخر و عاقبتش چی باشه این قدر پا پی من نمیشد. یه اساماس هم ازش داشتم. ( امیرهمایونم سلام، زنگ زدم جواب ندادی. من کلاسم ساعت ۴تموم میشه اگه کاری نداشتی بیا دنبالم. دوستت دارم عزیزم). یه وقتایی دلم به حالش میسوخت
اما درست توی لحظه ای که میخوام از انتقامم دست بکشم یادم میوفته که هیچ کس دلش به حال من نسوخت، هیچ کس دلش به حال مادر بیچاره من نسوخت. منم دلم به حال این دختر نمیسوزه. من کسی ام که اون دختر رو به همراه پدر و مادرش میسوزونم. شماره اش رو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بده
سلام، خوبی؟ با شنیدن صداش خشم و عصبانیتم رو پشت لبخند دروغیم مخفی کردم و توی نقشم فرو رفتم و جوابش رو دادم … مگه میشه آدم صدای شما رو بشنوه و بد باشه خانوم. ببینم نکنه دلت برام تنگ شده بود که ۵ صبح زنگ زدی … چه قدر هم که شما جواب من رو دادی آقا. چون جواب ندادی نمیگم چیکار داشتم و چرا زنگ زدم. برام مهم نبود که چیکار داشت اما نمیتونستم بذارم این رو بفهمه، خب حالا …
- انتشار : 15/04/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
سایترمانبوکعالیهوهمینطوررمانهاش