کتاب رنج و سرمستی (داستان زندگی میکل آنژ)
عنوان | کتاب رنج و سرمستی (داستان زندگی میکل آنژ) |
نویسنده | ایروینگ استون |
ژانر | زندگینامه، داستانی |
تعداد صفحه | 584 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب رنج و سرمستی (داستان زندگی میکل آنژ) اثر ایروینگ استون به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب رنج و سرمستی در سال ۱۹۶۱ براساس زندگی واقعی میکل آنژ نوشته شد اما تخیل نویسنده هم در پیشبرد داستان تاثیرگذار است. این کتاب زندگینامهٔ تاریخی و هنری هنرمند و متفکری است که در عصر خود بزرگترین هنرمند زنده شمرده میشد و در عین حال به چهار هنر آراسته بود: مجسمهسازی، نقاشی، معماری و شعر و شاعری. او از زمانهٔ خودش (اوج رنسانس) یکی از بزرگ ترین هنرمندان تاریخ هنر شناخته شده است …
خلاصه کتاب رنج و سرمستی
بطرف کارگاه کلیسای بزرگ رفت. پرتاب کردن کیسه از بالای دروازه و سپس بالا کشیدن خود بطرف دیگر کار آسانی بود. زیر نور ماه قطعات مرمر سفید درخشش سفیدی داشتند. پاره ها و خرده های مرمر که دور ستون های ناتمام ریخته بود شکل برف داشت و پاکیزه و روح پرور بود. هوای سرد حال معده اش را جا آورد. به طرف نیمکت کار خود رفت جایی را روی آن پاکیزه کرد. روی آن دراز کشید، قطعه کرباس سنگینی روی خود کشید و به خواب رفت. چند ساعت بعد زیر آفتاب درخشان از خواب بیدار شد. از میدان صدای کار روستائیان که غرفه های خود را علم
میکردند به گوش او میرسید. تا کنار چشمه رفت و سر و صورتش را شست و يك برش پنیر و دو قطعه نان برشته خرید و به کارگاه بازگشت. کوشید گرد لبه های قطعه مرمر هرکول را بتراشد و تصور میکرد احساس ابزارهای آهنین در دستش موجب خرسندی خاطرش خواهد شد. ما اندکی بعد ابزارها را بر زمین نهاد و روی چهار پایه اش نشست و مشغول کشیدن شد. وقتی بپه رسید، نزد او آمد تا سلامی بکند؛ میکل آنژ به شتاب صفحه کاغذ نقاشی را زیر دست خود پنهان کرد. بپه جا خورد، اما پیش از جاخوردن چشمش به کاسه خالی چشم و دل و روده بی حاجب
افتاده بود. سر خود را اندوهبار جنباند و برگشت و رفت. هنگام ظهر میکل آنژ برای خوردن ناهار به خانه رفت تا وحشت لودویکو را درباره غیبت خود بر طرف کند. چند روز دیگر طول کشید تا میکل آنژ توانست به خود دل بدهد که برای شکافتن کاسه سر مرده به اطاق اموات بازگردد. همین که به اطاق اموات رسید به شتاب با قلم و چکش از پل بینی رو به عقب مشغول شد. تجربه اعصاب شکنی بود چون هربار که ضربهای فرود میآورد سر مرده تکان میخورد. همچنین نمیدانست چقدر فشار در ضربه خود بگذارد تا استخوان بشکند. نتوانست جمجمه را باز کند سر را پوشاند …
- انتشار : 26/04/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403