رمان همخانه ارواح

عنوانرمان همخانه ارواح
نویسندهfateme078
ژانرترسناک , معمایی
تعداد صفحه319
ملیتایرانی
ویراستارتیم رمان بوک
رمان همخانه ارواح
رمان همخانه ارواح
رمان همخانه ارواح

دانلود رمان همخانه ارواح اثر fateme078 به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان دختری که دوست داره دانشگاه دولتی قبول بشه اما ماجرا از اون جایی شروع میشه که دنیز به همراه ارغوان برای تحصیل به خانه ی قدیمی پدربزرگ مادرش سفر می کنند ، غافل از اینکه دست سرنوشت زندگی اون رو با دو دختری که در گذشته در این خونه زندگی می کردند گره زده ، دو خواهر که سال های گذشته زندگی مخفیانه ای توی این خونه داشتند و حالا دنبال آزادی از بند اون خونه اند …

خلاصه رمان همخانه ارواح

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز … در دلم دردیست بی آرام وهستی سوز … راز سرگردانی این روح عاصی را … با تو خواهم درمیان بگذاردن،امروز … گر چه از درگاه خود می رانی ام؛اما … تا من اینجا بنده،توآنجا،خدا باشی … سر گذشت تیره ی من،سرگذشتی نیست … کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی

آمده‌ایم که برویم، هیچ‌کس ابدی نیست، زندگیمان مانند کتاب داستانی است که اولش ساده و آرام پیش می‌رود، وسط‌هایش هیجان می‌گیرد و در آخر پیروز یا مغلوب می‌شویم، گاهی همه‌چیز راحت و آرام پیش می‌رود و یک‌راست به خانه‌ی ابدیمان راه می‌یابیم و گاهی برای سنگ قبر نداشته، آرزوهای از دست رفته و یا انتقام می‌مانیم و سرگردان می‌شویم!

کنار گل‌های یاس باغچه ایستادم، در حالی که چمدونم رو جلو-عقب می‌کردم، یاد دیشب افتادم که بابا بعد از یکماه، اجازه‌ی رفتن از تهران رو صادر کرد، این هفته به کل نازش رو کشیدم؛ دیشب هم گفتم: اگه نذاری برم، مثل مریم دختر فراری میشم و از این زندونی که برام ساختی فرار می‌کنم!

بابا چه‌قدر از این حرفم شوکه شده بود! سیلی که به گوشم زد رو به یاد دارم. آخر هم گفت: هر قبرستونی که می‌خوای بری، برو! توی خونه‌ی من کمتر از گل به تو نگفتن؛ اما اگه می‌خوای از این خونهبری، باید جایی که من میگم بری!کلیدی رو از روی میز برداشت و به دستم داد. می‌گفت مادرم یه زمانی توی اون خونه زندگی می‌کرده؛ حتی علتش رو هم نپرسیدم.

به مادرجون نگاه کردم … صورت گرد و لپ‌های برآمده‌اش من رو به سمتش کشوند، بی‌محابا بوسه‌ای به صورت کوچولوش زدم بی محابا بوسهای به صورت کوچولوش زدم، لبخند عمیقی زد و گفت: دنیز! مادر قربونت! این آجیلا رو برات آوردم، تو راه از گشنگی تلف نشی؛ مادر، نری تو راه چیپس و پفک و از این چیزا بخری! به فکر خودت نیستی به فکر دوستت باش …

دانلود رمان همخانه ارواح
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان همخانه ارواح
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صلین
صلین
3 سال قبل

خیلی خوبههههه💜🤍