رمان چادر خونی کیمیا رنجبر
عنوان | رمان چادر خونی |
نویسنده | کیمیا رنجبر |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 9 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان چادر خونی اثر کیمیا رنجبر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
از فردای خودم ترسیدم و یادم رفت که حال چه کسی هستم و چه باری بر دوش دارم. داشتم تحلیل میرفتم که دیدمش پس از ماهها دوری… از لبخندت عکس گرفتم و قابش را در طاقچه قلبم گذاشتم که هرشب انعکاس لبخندت در گوشم بپیچد!
خلاصه رمان چادر خونی
به چهره ام در آیینه خیره می شوم، هنوز می توان گفت که زیبا هستم البته، چین خوردگی هایی در کنار چشمانم هنگام خندیدن به چشم می آید. خسته از روند روزانه ام چشم از چشمان آیینه وارم برمی دارم و به سمت کمد قهوه ای نمورم قدم برمی دارم، او برخلاف من دوران را حسابی گذرانده است البته به اندازه من طعمه ای جورواجور دوران را نچشیده است! این را هنگامی که درش را باز می کنم و او با صدای قیژ قیژش با من حرف می زند، می فهمم.
حالی برای گشتن ندارم. مانتو و شلوار مشکی ام، با روسری آبی گلدار و چادر عربی حریر آسودم را از کمد خارج می کنم و مانند عروسکانی که در مقابل دوربین به نام چالش چهره عوض می کنند، لباسهایم را می پوشم. نگاهی گذرا به داخل خانه می اندازم و از آن خانه مسکوت خارج می شوم. ترجیحم این است به ته کوچه شمس نگاهی نیندازم. اصلا احساس کوچ کردن به گذشته را هم بیخیال می شوم! و دوباره مانند همیشه یعنی از مرداد سال 1390 از سمت دیگر کوچه به خیابان می رسم.
من اگر سالها هم تلاش کنم، کلنجار برم باز دلم تاب نمی آورد که شمس را واسطه خیابان قرار دهم و گـذر کنم! ناگهان خون جلوی چشمانم را می گیرد سرم دوران پیدا می کند. انگار باز اختیار مغزم را از کف دادم و این من بودم که دوباره در آخر کوچه شمس فریاد میزدم. قفس سینه ام سنگین می شود… . قرصم را از داخل کیفم بیرون می آورم، با بطری آبی که به همراه داشتم قورتش می دهم، دوباره بی اختیار بر روی صندلی سینمای زندگی ام نشسته بودم!
- انتشار : 27/07/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403