کتاب دویی گربه کتابخانه
عنوان | کتاب دویی گربه کتابخانه |
نویسنده | ویکی مایرون، برت ویتر |
ژانر | خودزندگینامه، ادبیات معاصر |
تعداد صفحه | 246 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب دویی گربه کتابخانه اثر ویکی مایرون، برت ویتر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان بچهگربهای به نام دویی را به تصویر میکشد که با هدف به دست آوردن سرپناه، به کتابخانهای در اسپنسر آیووا میرود. مدیر کتابخانه که ویکی مایرون (Vicki Myron) نام دارد، آن گربه را مییابد. مایرون مادری تنهاست که با سختیهای بسیاری مانند سرطان سینه، مرگ اعضای خانواده و همسری الکلی دست به گریبان است. دویی از همان لحظات اولیه حضورش در کتابخانه قلب تمام کارکنان را تسخیر میکند و نوزده سال تمام همراه لحظات تلخ و شیرین آنها میشود. او با مایرون بازی میکند، ذهن او را میخواند و با حس ششم بسیار قویای که دارد میتواند بفهمد چه کسی در لحظه، بیشتر از بقیه به او نیاز دارد …
خلاصه کتاب دویی گربه کتابخانه
زمزمه هایی که در پاییز سال ۱۹۸۸ به گوش شورا رسید از سمت من نبود. حداقل تنها از سمت من نبود. صدای مردم بود که روز به روز بر تعدادشان افزوده میشد، صدایی که معمولاً هیچگاه شنیده نمیشد. صدای ساکنان سال خورده مادران و کودکان بعضی مراجعه کنندگان هدفمند به کتابخانه میآمدند؛ که کتابها را نگاه کنند، روزنامه بخوانند و مجله بیابند. سایر مراجعه کنندگان کتابخانه را به چشم یک مقصد مینگریستند از وقت گذراندن در آنجا لذت میبردند، این کار آنها را از نظر روحی و روانی قوی و شاد میکرد. دویی دیگر تازه از راه رسیده یا غریبه نبود؛ بلکه به حکمی ثابت و دائمی در جامعه تبدیل شده بود. مردم به کتابخانه
میآمدند تا او را ببینند. این طور نبود که دویی خود را برای همه لوس کند. به سمت هرکسی که وارد کتابخانه میشد نمیدوید برای کسانی که او را میخواستند خود را جلو در ورودی و در دسترس قرار میداد و اگر کسی نمیخواست با او کاری داشته باشد، میتوانست از کنارش بگذرد و به راه خود ادامه دهد. این تفاوت ظریفی است که بین سگها و گربهها مخصوصاً گربهای مانند دویی وجود دارد گربهها ممکن است به وجود ما نیاز داشته باشند اما محتاج ما نیستند. وقتی مراجعه کنندگان معمولی به کتابخانه میآمدند دویی به استقبالشان نمیرفت، آنها باید در کتابخانه میگشتند تا او را پیدا کنند. اول دورو بر را با حدس بر اینکه گوشهای مخفی
شده میگشتند. بعد بالای قفسهها را بررسی میکردند. -اوه حالت چطوره دویی؟ ندیدم اونجایی. این را میگفتند و دستشان را دراز میکردند تا نوازشش کنند. دویی سرش را به سمتشان میبرد تا نوازشش کنند اما دنبالشان راه نمیافتاد. مراجعه کنندگان همیشه ناامید میشدند. اما به محض اینکه او را فراموش میکردند دویی روی پایشان میپرید. همان موقع بود که لبخندهایشان را میدیدم. فقط به این خاطر نبود که دویی ده یا پانزده دقیقه کنارشان مینشست بلکه به این خاطر بود که آنها را برای توجهات خاص خود انتخاب کرده بود. تا انتهای سال اول، دوجین از مراجعه کنندگان به من میگفتند: میدونم دویی همه رو دوست داره، اما …
- انتشار : 14/08/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403