کتاب اکو: داستان فردریش
عنوان | کتاب اکو: داستان فردریش (جلد اول) |
نویسنده | پم مونیوس رایان |
ژانر | داستانی |
تعداد صفحه | 106 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب اکو: داستان فردریش اثر پم مونیوس رایان (جلد اول) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
یک ساز دهنی جادویی باعث پیوند خوردن زندگی سه کودکی میشود که در زمان جنگ جهانی دوم زندگی میکنند. «فردریش»، پسری فوق العاده بااستعداد در موسیقی که یک ماه-گرفتگی روی صورتش دارد، باید برای نجات پدرش تلاش کند چون حمایت پدرش از یهودیان باعث شده او در یک اردوگاه زندانی شود. در «پنسیلوانیا»، پسری پیانونواز به نام «مایک» و برادرش «فرانکی»، این فرصت را به دست میآورند که برای همیشه از پرورشگاه بگریزند، اما فقط در صورتی که بتوانند با زن مرموزی که آن ها را به فرزندخواندگی پذیرفته، ارتباطی دوستانه شکل دهند. در «کالیفرنیا»، «آیوی ماریا» در مدرسه با مشکلات زیادی رو به رو شده و به علاوه …
خلاصه کتاب اکو: داستان فردریش
شور و حال در فضای کارخانه به وضوح حس میشد. صدای تق تق ماشین ها همه جا را پر کرده بود. صدای چرخ ها و دندهها روی هم میافتاد فردریش با عمو گونتر وارد سالن بزرگ کارخانه شد؛ سالنی که بخشی از آن به انبار و بخشی دیگر به بسته بندی اختصاص داشت. فردریش به صدای آرام بخش غژ غژ اره ها و وقفه هایی که گهگاه صفای سوراخ کردن فلز ایجاد میکرد گوش داد. در اتاق های آزمایش باز و بسته میشدند و او در این فاصلهی کوتاه میتوانست صدای کمپرسور را بشنود به نظرش مثل صدای فوت کردن توی سازدهنی بود درست مثل نتهایی که در یک گام بالا و پایین می رفتند.
فردریش نگاهی به دوروبرش انداخت تا نردبان غول پیکری را که به این قسمت آورده بودند، ببیند؛ خودش را روی بالاترین پلهی آن در حال رهبری یک سمفونی تصور کرد. وقتی به میز کارش رسید، پیش بندش را پوشید و به کاغذهایی چسبیده بود، نگاه کرد. عمو گونتر پرسید: اینا چیه؟ فردریش جواب داد: لغتهای جدیدی که خانم اشتاینوگ داده هر سری لغت برام میفرسته و پنج شنبهی بعد ازم امتحان میگیره. آقای کارل از قسمت حسابداری به سمت آنها آمد. فردریش از جیبش دفترچهی تمرین ریاضی را بیرون آورد، کمی صافش کرد و آن را به آقای کارل داد آقای کارل با لبخند گفت:
بعد از ناهار بیا پیشم تا باهم مرورشون کنیم، آنسلم کارمند جوان و تازه وارد کارخانه با یک جعبه سازدهنی پیش فردریش رفت و گفت: آقای ایچمن گفت بهت یادآوری کنم امروز بعد از ظهر بری دفترش که خوندن ادیسه رو شروع کنین. این همه معلم خصوصی داشتن باید خیلی جذاب باشه، مگه نه فردریش؟ اونم تو ساعت کاری. فردریش سعی کرد به چشم های او نگاه نکند. مشکل آنسلم با او چه بود؟ از زمان ورود او به کارخانه، فقط چند جملهی کوتاه بین آنها رد و بدل شده بود؛ اما به نظر میرسید او از سر به سر فردریش گذاشتن لذت میبرد. فردریش گفت: اینا تو ساعت کاری من نیست …
- انتشار : 02/05/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403