کتاب اکیپ
عنوان | کتاب اکیپ |
نویسنده | ریچارد استارک |
ژانر | معمایی، جنایی، فانتزی، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 156 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب اکیپ (جلد سوم مجموعه پارکر) اثر ریچارد استارک به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب پارکر – جلد سوم: اکیپ، نوشتهی ریچارد استارک، یک رمان جنایی پرطرفدار است که شما را به دنیای مخوف و هیجانانگیز مجموعهی پارکر میبرد. پارکر، قاتلی بیرحم، سارقی فوق حرفهای و کابوس کسانی است که میخواهند او را از بین ببرند. اکیپ، برای کشتن او در خواب، فردی را اجیر کرده است اما با این کار، در واقع، پارکر را با همهی قدرت روبهروی خود قرار میدهد …
خلاصه کتاب اکیپ
روی صفحهی فلزی در کرم رنگ با خط گوتیک عنکبوت مانندی نوشته شده بود: جاستین فرفکس. پارکر نگاهی به اسم انداخت، سپس دکمهی کنار در را فشرد. داخل آن آپارتمان عایق صدا بود. پارکر که توی راهروی صامت ایستاده بود صدای زنگ یا ناقوس یا هر صدایی را که آن دکمه ایجاد کرده بود، نشنید. احتمالاً صدایش مثل ناقوس بود. منتظر ماند و به اسم روی صفحهی فلزی نگاه کرد. جاستین فرفکس. نقل مکان نکرده بود. کار احمقانهای بود، واقعاً احمقانه بود. باید نقل مکان میکرد. پارکر یک بار دیگر زمانی که میخواست پولش را از سندیکا پس بگیرد به آنجا آمده بود. جاستین فرفکس یکی از دو مدیر امور اکیپ ناحیهی نیویورک بود. در باز شد. یک مرد سنگین وزن
بدگمان در حالی که دست راستش را نزدیک یقهی کنش نگه داشته بود در آستانهی در ایستاد. با صدایی آهسته پرسید: «چیه؟» پارکر توانست از پشت سرش اتاق نشیمن آراسته و فرش بزرگ سفید و کاناپهی چرم سفید و میز شیشهای قهوه خوری قوس دار را ببیند. برادران دو قلوی مرد سنگین وزن آنجا لم داده بودند. در حالی که ظاهرشان به آنجا نمیخورد، انگار دزدهایی بودند که وسط سرقت از خانه استراحت میکردند. پارکر گفت: «پیغامی واسه آقای فرفکس دارم. از طرف جیم سنت کلر.» «پیغامت چیه؟» «باید شخصاً این پیغام رو بهشون برسونم.» «که این طور. پیغامت چیه؟» پارکر شانهای بالا انداخت گفت: «میرم به آقای سنت کلر میگم نذاشتن برم داخل. چرخید و به طرف
آسانسور رفت. «صبر کن.» پارکر سرش را برگرداند. «خیلی خب همین جا منتظر بمون. ببینم آقای فرفکس چی میگن.» «داخل منتظر میمونم. نمیخوام توی راهرو ول بچرخم.» مرد سنگین وزن قیافهای عصبانی به خود گرفت و گفت: «خیلی خب. بیا داخل.» پارکر رفت داخل و مرد سنگین وزن در را پشت سرش بست. وارد اتاق نشیمن شدند و مرد به بقیه هشدار داد: «حواستون به این یارو باشه.» سپس طول اتاق را پیمود و از در دیگری گذشت که به ته آپارتمان منتهی میشد. برادران دوقلو نگاهش کردند. پارکر ایستاد و دستانش را توی جیبش کرد و دست راستش را روی کالیبر سی و هشت گذاشت. دکمههای پالتویش باز بود بنابراین میتوانست از داخل جیبش تپانچه را به هر جهتی نشانه برود …
- انتشار : 30/10/1403
- به روز رسانی : 02/11/1403