کتاب گفت و گو با مرگ
عنوان | کتاب گفت و گو با مرگ |
نویسنده | آرتور کوستلر |
ژانر | خود زندگی نامه، کلاسیک، تاریخی |
تعداد صفحه | 263 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب گفت و گو با مرگ اثر آرتور کوستلر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در ابتدا در سال 1937 به عنوان بخشی از کتاب خود با عنوان عهد اسپانیایی منتشر شد، که در آن او تجربیات خود را در طول جنگ داخلی اسپانیا شرح میدهد. قسمت دوم کتاب از عهد اسپانیایی جدا شد و با اصلاحاتی جزئی، تحت عنوان گفت و گو با مرگ منتشر شد. این کتاب تجربیات زندان کوستلر را در زمانی که منتظر اجرای حکم اعدام خود بود، شرح می دهد. این کتاب در اواخر پاییز سال 1937 بلافاصله پس از آزادی از زندان نوشته شد، هنگامی که این وقایع هنوز در خاطره وی زنده بودند. میگویند اندیشیدن و فلسفه ورزی اساسا با آگاهی انسان از مرگ، این سرنوشت گزیرناپذیر آغاز میشود پس بی سبب نیست که در درازای تاریخ اندیشه بشری هیچ فیلسوفی نباشد که از «مرگ» سخنی نرانده باشد …
خلاصه کتاب گفت و گو با مرگ
حمله هوایی سهم صبحانه در ساعت ۸ صبح حالا سر و صدای توپخانه و مسلسلها مدام به گوش میرسد کمی بعد یک حمله هوایی دیگر یکی از هواپیماها، هواپیمایی سفید و یک موتوره تا ارتفاع صدپایی خانه پایین می آید و زوزه کشان گلوله میریزد. لولا، خدمتکار سریتر، دچار حمله و تشنج میشود. از تپه روبه رو، بالا میرویم تا اطراف را بهتر ببینیم صدای بمباران را واضح تر می شنویم، اینجا و آنجا تودههای سفید دود را میتوانیم ببینیم. اما غیر ممکن است از وضعیت استراتژیکی تصویر روشنی به دست بیاوریم. موقع بازگشت، می بینیم که دود غلیظی از پنجرههای خانه بغل دستی بیرون میزند خانه که در وسط پارک وسیعی قرار دارد،
مال یک اسپانیایی پولدار است که پس از آغاز جنگ داخلی به کمک سرپیتر به خارج فرار کرد. اکنون از آن به عنوان بیمارستان موقت استفاده میشود. مدتی بعد غلظت دود کمتر میشود سپس به کلی باز میایستد. روشن است که ساختمان در نتیجه اصابت بمب به آتش کشیده نشده است، بلکه دستخوش حریقی غیرمنتظره شده است. تصور اینکه چنین چیزی هنوز هم ممکن است… پس از ناهار -ناهار که چه عرض کنم- به شهر رفتم. از دیروز چهره شهر تغییر یافته است. دیگر تراموایی در کار نیست همۀ مغازهها بستهاند، در هر گوشه گروهی جمعند و ترس تارهای خاکستریاش را بر هر چهره تنیده است آفتاب میدرخشد آبی آسمان خیره کننده است،
اما بالهای فراخ و گسترده مرگ شهررا تنگ دربر گرفته است. درست در اثنایی که از کاله تا میگذرم اسکادرانی مرکب از شش هواپیمای شورشیان در ارتفاع خیلی کم بالا سرمان پرواز میکنند و بذر مرگ میافشانند. آن سوی پل دنبال پناهگاهی میگردم دو چریک کنیاک می نوشند یکی سرود «بین الملل» میخواند، و دیگری با صدایی آهسته و تبسمی احمقانه سرود فالانژها را. احساس میکنم که مرض ترس به من هم سرایت می کند. به مرکز فرماندهی میرسم به شکل پناهگاه شبانه است. آدمهایی که به آدم نمیمانند روی میزها و کف اتاقها خوابیدهاند. موقعی که در انتظار ملاقات با سرهنگ بیلیالیا هستم، گروهبانی که از نفس افتاده، تلو تلوخوران وارد میشود …
- انتشار : 20/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403