کتاب عشقهای فراموش شده: زال و رودابه
عنوان | کتاب عشقهای فراموش شده: زال و رودابه |
نویسنده | الهام فلاح |
ژانر | عاشقانه، تاریخی، ادبیات کودک و نوجوان |
تعداد صفحه | 53 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب عشقهای فراموش شده: زال و رودابه اثر الهام فلاح به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان زال سپیدموی سرخ چهره، پهلوان جوان و رودابه، دختر فرمان روای کابل. دیداری بر بالای برج… رودابه گیسویش را میآویزد تا زال از گیسوی بلند و دلربایش بالا رود. زال و رودابه دل به مهر یکدیگر سپردهاند، اما آیا این دیدار نخستین رخ خواهد داد؟ آیا میتوانند کارشکنیها و آزمونهای سخت را پشت سر بگذارند؟… آیا قدرت عشق و ایمان برای آنها سرافرازی به بار میآورد؟… اختلاف میان کابلیان و ایرانیان را چه کنند؟ داستان زال و رودابه برگرفته از شاهنامهی بزرگمرد ایرانی، حکیم ابوالقاسم فردوسی است. این قصه فقط قصهی عشق شیرین زال و رودابه نیست. قصهی عشق تمامی انسانها به یکدیگر است. به هر رنگ و نژاد و قبیلهای که باشند. الهام فلاح با قلم لطیف و شیوایش با پرهیز از شیوههای مرسوم روایت قصههای کهن و با افزودن ده شخصیت تازه به قصه، داستانی با رنگ و بویی آفریده است …
خلاصه کتاب عشقهای فراموش شده: زال و رودابه
پنج ندیمه از رفتن به مطبخ بیزار بودند. بدون اینکه سبک سنگین کنند، بیچون و چرا، گوش به فرمان رودابه سپردند. رودابه گفت: بهترین لباسهاتون رو بپوشید و خودتون رو به زیباترین شکل در بیارید. پنج تایی با هم برید کنار رودی که خیمهی زال اونجاست. هر کدوم یک دستهی بزرگ گل شقایق برای من بچینید و به بهانهی چیدن گل اوضاع رو حسابی وارسی کنید، تا میتونید به خیمهی زال نزدیک بشید و گوش و چشم من باشید. او رو تماشا کنید و برام خبر بیارید، طوری که حتی توصیف یک خال کوچک ناگفته نمونه. بجنبید که وقت تنگه و من بی تابم، کالی گوش کن تو از بقیه عاقل تری اگر کسی اومد و چیزی پرسید فقط تو جواب بده طوری که هم سنجیده باشه و هم
مایهی دردسر نشه. چهار ندیمهی دیگر لب ورچیدند و بلند شدند و پی فرمان رودابه رفتند. کالی نگاه اطمینان بخشی به رودابه کرد و دنبال بقیه روانه شد… زال از غلتیدن در رختخواب کوفته و ذله شده بود. بلند شد. با خودش گفت بهتره این اطراف چرخی بزنم تا هوایی به سرم بخوره شاید از این فکرهای خام بیرون بیام. بهتره ذهنم رو روی شکاری تیز پا متمرکز کنم چون عاقبت شب بیداری و وقت را به بطالت گذراندن چیزی جز هجوم فکرهای خام و بیهوده نیست. لباس بر تن کرد و خواست الماس خان را صدا بزند اما پشیمان شد. در دل به الماس خان بدگمان شده بود. نمیفهمید الماس خان چطور چیزی را که برای او نمیپسندد برای پسرانش آرزو دارد. یکه و تنها از خیمه
بیرون رفت. چند قدم پیش نرفته بود که چشمش به سرباز جوانی افتاد که به نظر هم سن و سال خودش میآمد. جوان با وجود سبیل کلفت و هیکل تنومند و بازوهای برجستهاش با چشمهایی مهربان به تماشای دشت نشسته بود. زال کمی نزدیک تر رفت و به سرباز گفت: های سرباز تیر و کمون و شمشیرت رو بردار و همراه من بیا. الماس خان از دور دید که زال از خیمه خارج شد. فوری خودش را به زال رساند و گفت: کجا پهلوان؟ خیر باشه الهی. زال گفت: میخوام کمی بگردم و هوای تازه بخورم، میرم شکار شاید صید دندون گیری به دامم بیفته. سرباز جوان آماده شده بود نزدیک زال آمد و تعظیم کرد. الماس خان گفت: یک لحظه صبر کنید تا گیوه بپوشم با هم بریم. زال گفت …
- انتشار : 22/12/1403
- به روز رسانی : 22/12/1403