رمان اولدوز و عروسک سخنگو
عنوان | رمان اولدوز و عروسک سخنگو |
نویسنده | صمد بهرنگی |
ژانر | ادبیات داستانی، ادبیات کودک و نوجوان |
تعداد صفحه | 50 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان اولدوز و عروسک سخنگو اثر صمد بهرنگی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب اولدوز و عروسک سخنگو یکی از داستانهای بسیار شیرین و پرطرفدار صمد بهرنگی محسوب میشود. او در این داستان جذاب و خواندنی از زبان یک عروسک، مفاهیم مهم اخلاقی و انسانی بسیاری را به کودکان منتقل میکند …
خلاصه رمان اولدوز و عروسک سخنگو
هوا تاریک روشن بود. اولدوز در صندوق خانه نشسته بود عروسک گندهاش را جلوش گذاشته بود و اهسته اهسته حرف میزد: راستش را بخواهی، عروسک گنده، توی دنیا من فقط تو را دارم ننهام را میگویی؟ من اصلا یادم نمیآید، همسایهمان میگوید خیلی وقت پیش بابام طلاقش داده و فرستاده پیش ددهاش به ده. زن بابام را هم دوست ندارم از وقتی به خانهی ما آمده بابام را هم از من گرفته، من تو این خانه تنهام گاوم را هم دیروز کشتند او میانهاش با من خوب بود. من برایش حرف میزدم و او دستهای مرا میلیسید و از شیرش به من میداد. تا مرا جلو چشمش نمیدید نمیگذاشت کسی بدوشدش. از کوچکی در خانهی ما بود. ننهام خودش زایانده بودش و بزرگش کرده بود…
عروسک گنده یا تو حرف بزن یا من میترکم!.. اره گفتم که دیروز گاوم را کشتند. زن بابام ویار شده و هوس گوشت گاو مرا کرده، حالا خودش و خواهرش نشستهاند تو اشپزخانه منتظرند گوشت بپزد بخورند. بیچاره گاو مهربان، من میدانم که الانه داری روی آتش قل قل ميزني … عروسک گنده، یا تو حرف بزن یا من ميتركم!… غصه مرگ می شوم، زن بابام از وقتی ویار شده، چشم دیدن مرا ندارد. میگوید: وقتی روی ترا میبینم دلم به هم میخورد. دست خودم نیست. من مجبورم همهی وقتم را در صندوق خانه بگذرانم که زن بابام روی مرا نبیند و دلش به هم نخورد. عروسک گنده یا تو حرف بزن یا من میترکم!… من هیچ نمیدانم از چه وقتی ترا دارم. من چشم باز کردهام و ترا دیدهام.
اگر تو هم با من بد باشی و اخم کنی دیگر نمیدانم چکار باید بکنم… عروسک گنده یا تو حرف بزن یا من میترکم!… دق میکنم… عروسک گنده!… عروسک گنده!… من دارم میترکم. حرف بزن!… حرف… ناگاه اولدوز حس کرد که دستی اشک چشمانش را پاک میکند و آهسته میگوید: اولدوز دیگر بس است. گریه نکن. تو دیگر نمیترکی. من به حرف آمدم. صدای مرا میشنوی؟ عروسک گندهات به حرف آمده. تو دیگر تنها نیستی… اولدوز موهاش را کنار زد نگاه کرد دید عروسک گندهاش از کنار دیوار پا شده آمده نشسته رو به روی او و با یک دستش اشکهای او را پاک میکند. گفت: عروسک تو داشتی حرف میزدی؟ عروسک سخن گو گفت: آره باز هم حرف خواهم زد. من دیگر زبان ترا بلدم …
- انتشار : 23/11/1403
- به روز رسانی : 26/11/1403