کتاب کیمیاگر
عنوان | کتاب کیمیاگر (جلد اول شش گانه اسرار نیکولاس فلامل جاودان) |
نویسنده | مایکل اسکات |
ژانر | فانتزی، علمی، تخیلی |
تعداد صفحه | 248 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود کتاب کیمیاگر (جلد اول شش گانه اسرار نیکولاس فلامل جاودان) اثر مایکل اسکات به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
خواهر و برادری دوقلو به نام «سوفی» و «جاش نیومن» در دو سوی خیابانی در «سان فرانسیسکو»، شغل هایی تابستانی برای خود پیدا می کنند: «سوفی» در یک کافی شاپ و «جاش» در یک کتابفروشی متعلق به «نیک» و «پری فلمینگ». سارقینی مسلح و سیاهپوش وارد کتاب فروشی می شوند، «پری» را گروگان می گیرند و کتابی کمیاب را می ربایند. این کتاب، متنی کهن با خردی جادویی است. «نیک فلمینگ» در حقیقت «نیکولاس فلامل» است: یک کیمیاگر قرن چهاردهمی که می تواند فلزهای ساده را به طلا تبدیل کند و اکسیری برای جاودانگی به وجود بیاورد …
خلاصه کتاب کیمیاگر
دو قلوها بیرون مغازهی کتاب فروشی در پیاده رو ایستاده بودند و به نیک که به دنبال کلید میگشت، نگاه میکردند. خرده شیشه ها زیر پایشان صدا میداد. سوفی گفت: ما نمیتونیم همینجوری از اینجا بریم جاش سرش را به نشانه موافقت تکان داد و گفت: ما هیچ جا نمیریم. نیک فلمینگ -و یا همان فلامل- در را با سر و صدا بست و کلید را در قفل چرخاند هنوز صدای کتابهایی که از قفسهها به زمین میافتادند از داخل مغازه به گوش میرسید فلامل زیر لب گفت: من واقعا این مغازه رو دوست داشتم. من رو یا اولین شغلم مینداخت نگاهی به سوفی و جاش انداخت و
ادامه داد: شما حق انتخاب ندارین. اگه میخواین نجات پیدا کنین. باید همین الان از اینجا برین. کت چرمی پاره اش را به تن کرد. سپ برگشت از خیابان رد شدو به سمت کافی شاپ به راه افتاد. -کلید مغازه همراهته؟ سوفی سرش را به نشانهی تایید تکان داد و کلید مغازه را از جا کلیدیاش که نماد پل گلدن گیت به آن آویزان بود، بیرون آورد. گفت: ولی اگه برنیک بیاد و ببینه مغازه بسته است، احتمالا به پلیس زنگ میزنه یا… فلامل گفت: به نکتهی خوبی اشاره کردی یه یادداشت کوتاه براش بزار یه نوشته ای که انگار تو موقعیت اورژانسی نوشتی. بهش بگو که
همراه منی. بدخط بنویس یجوری که انگار عجله داشتی پدرو مادرتون هنوز برای کاوشگری تو اوتا هستن؟ والدین دوقلوها باستان شناس بودند و در حال حاضر به صورت موقت با دانشگاه سانفرانسیسکو همکاری میکردند. سوفی سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت: حداقل تا شش هفتهی دیگه. جاش گفت: ما الان پیش خاله اگنس تو پاسیفیک هایتس زندگی میکنیم. در واقع خاله آگونی. سوفی گفت: ما نمیتونیم همین جوری بذاریم بریم. خاله برای شام منتظرمونه. حتی اگه پنج دقیقه هم دیر کنیم، اعصابش به هم میریزه. هفته پیش، اتوبوس خراب شد و …
- انتشار : 10/05/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403