کتاب ما یک نفر
عنوان | کتاب ما یک نفر |
نویسنده | سارا کروسان |
ژانر | ادبیات داستانی، ادبیات معاصر، داستان نوجوانان |
تعداد صفحه | 249 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب ما یک نفر اثر سارا کروسان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این ما هستیم و زندگی میکنیم. شگفت انگیز نیست؟ به هر حال از عهدهاش بر میآییم. این داستان درباره متفاوت بودن است. دربارهی گریس وتی پی دو خواهر دوقلوی به هم چسبیده که ناگهان باید وارد جامعه شوند؛ جامعهای که پر است از نگاههای خیرهی تمسخر آمیز و سوالهای بیرحمانه و گاه قضاوتهای سنگدلانه …
خلاصه کتاب ما یک نفر
در جلویی خانه بازو بسته میشود و صدای بابا می آید: سلام کسی خانه نیست؟ چیزی نمانده پازل را تمام کنیم. جوابش را نمیدهیم. حتی سرمان را هم بلند نمیکنیم فقط میخواهیم رنگهای به هم ریختهی نقاشی پیکاسو را مرتب کنیم. بابا می گوید: برایتان هدیه خریدهام. خودش را تا توی آشپزخانه میکشاند و دو کیسه را صاف روی پازل پرت میکند. نفسهایمان حبس میشوند. بابا دستش را توی کیسه ها میکند دو جعبه بیرون میکشد و دست من و تی پی میدهد. نفسم را رها میکنم. دو تلفن کاملا نو هنوز پوشش رویشان کنده نشده است. میگویم: خدای من واقعا؟ بابا لبخند میزند. فردا توی مدرسه لازمتان میشود. آخرین تکنولوژی نو هستند. برای دخترهایم. تی پی میگوید:
فکر میکردم پول نداریم. بابا حرف تی پی را نشنیده میگیرد و جعبهی بزرگ تری را دست درگون میدهد. میگوید: این هم برای تو. درگون توی جعبه را نگاهی میاندازد. چشمهایش را باز و بسته میکند. و یک کفش بالهی ساتن صورتی را بیرون میکند. کفش را برمیگرداند و کف آن را نگاه میکند. میگوید: خیلی خوب است اما برایم خیلی کوچک است. هواکش گوشهی آشپزخانه جیر جیر میکند. بابا مثل مجسمه به هواکش خیره می شود. درگون میگوید: خیلی کوچک است. بابا آه می کشد. میگوید: ظاهراً همیشه بازنده ام، درست است؟ جعبه کفش را از دست درگون میکشد توی کیسه میچپاند، کیسه را از روی میز میکند و آخرین تکههای پازل پیکاسو پخش زمین میشوند…
تی پی خواب آلود قهوهاش را میخورد و چنان برای نیمرویش خیره میشود که انگار دارد آیندهاش را در زردی و سفیدی آن میخواند. معمولاً هیچوقت هولش نمیکنم اما نباید دیر برسیم. آن هم روز اول مدرسه. به آرامی گلویم را صاف میکنم. اهم… اهم… به این امید که از رویای طولانیاش بیرون بیاید و سراغ نیمرویش برود. اما برعکس میشود. انگار که توی ماهی تابهای پر از روغن داغ آب یخ ریخته باشی. بشقاب نیمرویش را پس میزند. میدانی به خاطر یک عمر صبر کردن برای تو باید مدال طلا بگیرم. آهسته میگویم: ببخش تیپی. نمیتوانم دروغ بگویم و وانمود کنم اهم اهم را عمداً انجام نداده ام و منظوری نداشته ام. به تیپی نمیتوانم دروغ بگویم …
- انتشار : 23/07/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403