کتاب نه شهریار امبر
عنوان | کتاب نه شهریار امبر |
نویسنده | راجر زلازنی |
ژانر | ماجرایی، فانتزی، علمی، تخیلی، حماسی، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 249 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب افسانهی امبر: نه شهریار امبر (جلد اول) اثر راجر زلازنی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
امبر جهانی واقعی است که باقی دنیاها از جمله زمین، تنها سایهای از آن هستند. داستانی درباره شاهزاده کروین جنگجو که برای رسیدن دوباره به تاج و تخت و آن چه که حق مسلم خود میداند به پا میخیزد؛ اما مسیری که پیش رو دارد نوید اتفاقاتی سخت و دشوار را به او میدهد، مبارزاتی که او را به چالش می کشاند و با نه شهریار فناناپذیر امبر مواجه میسازد …
خلاصه کتاب نه شهریار امبر
این احساس امنیت شاید سه دقیقه بیشتر طول نکشید زودتر از کارملا خودم را به در رساندم و بازش کردم. با دستپاچگی وارد شد، درجا در را پشت سرش بست و کلونش را هم انداخت. زیر چشمان روشنش طوقی سیاه افتاده بود و از آن نیم تنه و جوراب بلند هم خبری نبود. صورتش اصلاح نشده بود و کت و شلوار پشمی قهوهای پوشیده بود یک پالتوی گاباردین روی آرنجش انداخته بود و کفشهای جیر سیاه به پا داشت. با این حال، خود رندوم بود _همان رندومی که روی کارت بود_ فقط دهان همیشه خندانش خسته بود و زیر ناخنهایش هم چرک شده بود. او گفت: کروین! بعد هم بغلم کرد. شانههایش را فشار دادم و گفتم: به نظرم از
یک قهوه گرم بدت نیاد. -ای گفتی. آره آره. او را به سمت اتاق مطالعه هدایت کردم. سه دقیقه بعد که نشسته بود و در یک دست فنجان قهوه و در دست دیگر سیگاری روشن داشت، رو به من کرد و گفت: دنبالم هستن به زودی میرسن اینجا. فلورا جیغ کوچکی کشید که هیچ کدام محلش ندادیم. پرسیدم: کیه!؟ -آدمهایی اهل سایهها. نمیدونم کی هستن و کی مامورشون کرده، ولی چهار پنج تایی هستن شاید هم شش تا. تو هواپیما هم همراهم بودن؛ آخه با هواپیما اومدم. سرو کله شون تو دنور پیدا شد چند بار هواپیما عوض کردم که گم و گورشون کنم، ولی فایده نداشت _البته خودم هم نمیخواستم خیلی از مسیر پرت بیفتم.
تو منهتن سرشونو کوبیدم به طاق، ولی زیاد طول نکشید. گمونم خیلی زود بهمون برسن. -یعنی هیچ نمیدونی کی فرستادشون؟ لحظهای درنگ کرد. -خب اگه به خانواده خودمون محدودش کنیم، احتمالاً درستتره. شاید کار بلیز بوده، شاید هم جولین یا کین. شاید هم کار خودت بوده که منو بکشی اینجا؛ البته امیدوارم این طور نباشه. کار تو که نبوده، بوده. گفتم: نه متأسفانه خیلی گردن کلفت بودن؟ شانهای بالا انداخت و جواب داد: اگه دو یا حتی سه نفر بودن یک شبیخون بهشون میزدم، ولی تعدادشون دیگه زیادی زیاد بود. رندوم مرد ریز جثهای بود و حدوداً یک متر و شصت قد و شصت کیلو وزن داشت، اما وقتی میگفت دو یا سه نفر از آن گردن کلفتها …
- انتشار : 06/08/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403