کتاب یک قصه‌ قدیمی

عنوانکتاب یک قصه قدیمی
نویسندههرمز شهدادی
ژانرداستان کوتاه، مجموعه داستان
تعداد صفحه67
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود کتاب یک قصهٔ قدیمی اثر هرمز شهدادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

کتاب شامل هشت داستان کوتاه با نام‌های یک قصه قدیمی، داستان داستانسرای عصر ما، پلنگ، خسوف، اعتراف، آه ای گیسوان سیاه، یک روایت ساده و به خدا آدم دلش می‌گیرد است …

خلاصه کتاب یک قصهٔ قدیمی

این را بگویم که یهودی بود. دلم می‌خواست بلندش کنم. سرکوچه ایشان کشیک می‌دادم، صبح و عصر، تخم جن از خانه پا بیرون نمی‌گذاشت. هیچ کس از آن سوراخ در نمی‌آمد. انگار همه در آن خانه مرده بودند. یک روز عصر پیرزنی را دیدم. پیت نفت در دست از درخانه درآمد. مادرش بود. می‌خواستم بروم بگویم دخترت کجاست گفتم هنوز زود است. دیدم پیرزن سخت حواسش پرت است. دوبار نزدیک بود زیر ماشین برود. دکان نفتی آن طرف خیابان است. سرکوچه‌اشان به خیابان تریا باز می‌شود. شک برم داشت. گفتم نکند خبری شده باشد. در خانه‌ای که یک مادر پیر و یک دختر جوان زندگی می‌کنند چه خبری ممکن است بشود؟

دو طرف خانه‌اشان خانه‌های یک پاسبان و یک کارمند شهرداری است. حتما هوایشان را دارند. غلط کرده‌اند. یادم به همکلاس جهودم می‌افتد. تخم جن عینکی بود. کک مکی بود عینکش را بر می‌داشتم دنبالم می‌دوید حرف نمی‌زد. فقط اشاره می‌کرد. نگاه می‌کرد. آب دماغش را بالا می‌کشید. گاهی می‌لرزید. گاهی هم قطره اشکی از چشم‌هاش می‌ریخت حالم به هم می‌خورد. می‌گفتم سه قدم دورتر از من بایستد. عینکش را ز بر خاک می‌کردم می‌ایستاد. چیزی نمی‌گفت. فقط اشاره می‌کرد. نگاه می‌کرد. آب دماغش را بالا می‌کشید. کفرم بیشتر در می‌آمد. می‌گفتم بیا التماس کن پیش می‌آمد. التماس می‌کرد. تخم جن‌ها فقط بلدند

نوک زبانی التماس کنند. بعضی وقت‌ها بو هم می‌دهند. عصمت خانم می‌گفت طهارت نمی‌گیرند. از دانشکده که فرار کردم هوس دختر بازی به کله‌ام زد. می‌خواستم تا آنجا که می‌توانم دختر تور کنم این جوری آدم راحت می‌شود. یک سال رنگ دختر ندیدیم. همه‌اش تعلیم، همه‌اش سینه خیز و کلاغ پر، رفتن جودو و کاراته یاد گرفتن، توی لجن و باطلاق رفتن، شب توی کویر راه پیمایی کردن. درست است که آدم ورزیده می‌شود. اما من حوصله نداشتم. گیرم شدم یک پا چتر باز که چی، یک روز از آن بالا می‌پرم پایین مخم می‌خورد به سنگ الفاتحه، زن گرفتن البته حسابش جداست. مریم دختر مرتضی خان صراف خاطرخواه من بود. هست …

دانلود کتاب یک قصه قدیمی
3.22 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب یک قصه‌ قدیمی
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها