رمان به نجابت مهتاب
عنوان | رمان به نجابت مهتاب |
نویسنده | مریم ثروت (moon shine) |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 307 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان به نجابت مهتاب اثر مریم ثروت (moon shine) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آراگلی دختری سخت کوش و نجیب است که به دلیل اینکه سعی دارد مستقل باشد مورد قضاوتهای نادرست اطرافیان قرار گرفته، حالا تارکان، تحت تاثیر این حرفها و بخاطر اینکه به (آسانا) ثابت کند، که خواهرش آراگلی، دختر سر به راهی نیست، به او نزدیک میشود اما …
خلاصه رمان به نجابت مهتاب
حرف های آرایلی و شرط و شروطم با آسانا چنان منو تو تصمیمم راسخ کرده بود که دوست داشتم هر جوری که شده با آرایلی باشم. باید اون قدر به قلب و روحش نفوذ میکردم که خودش با پای خودش تو دام میافتاد امروز پنج شنبه بود و آرایلی تعطیل صبح اول صبحی دم یه گل فروشی وایسادم و یه دسته گل چشم دربیار خریدم. پر از لیلیوم و گل رز قرمز و صورتی اون قدر قشنگ و خیره کننده که خودم هم کف بر شدم چه برسه به آرایلی. یه کارت کوچیک و خوشگلم گرفتم و روش نوشتم با آرزوی بهترین ها، برای تویی که عاشقانه میپرستمت تارکان تبریزی. عق، عاشقانه میپرستمت؟ اون
هم کی؟ آرایلی؟ دختر بی بند و باری که فقط حکم سرگرمی و رو کم کنی رو برام داشت؟ کارت رو لا به لای گلهای لیلیوم جا دادم و باز هم به نگاه خریدارانه بهش انداختم دستت طلا آقا تارکان ببین چه کردی به این میگن دسته گل آرایلی کُش. کلی سردسته گل پیاده شدم و با یه پیک موتوری فرستادمش در خونهی آرایلی. خودم هم پشت بند پیکیه همون گوشه کنارهای در خونهی آرایلی کشیک دادم تا ببینم رفتار آرایلی چه جوریه مطمئن بودم با دیدن دسته گل به اون قشنگی حتما گل از گلش میشکفه پیکی زنگ رو زد و من با چشم هایی مثل گربه خیره شدم به در خونهی آرایلی به فاصلهی
پنج دقیقه با یه چادر سادهی سفید و رو گرفته اومد دم در آه چه رویی هم میگیره من که میدونم چه روباهی زیر اون چادر قایم شده یه کم با پیکیه حرف زد نمیدونم چی می گفت؛ ولی هر چی بود از پیکیه اصرار و از آرایلی انکار ای بابا، خب بگیر دیگه. چرا این قدر ناز و ادا میای؟ آخر سر هم پیکیه گل رو گذاشت رو زمین و گازش رو گرفت و رفت. آرایلی همون جوری زل زده بود به دسته گل یعنی چی چرا برش نمیداره؟ یه قدم جلو اومد و دسته گل رو بلند کرد کارت رو از لا به لای گل ها برداشت و یه نگاه بهش انداخت ایول حقم گرفت الانه که با خوندن متن روی کارت دسته گل رو برداره …
- انتشار : 24/11/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
رمان خیلی قشنگی هست و ممنون از نویسنده عزیز