دانلود رایگان رمان چه ساده شکستم اثر آزیتا خیری
دانلود رمان چه ساده شکستم اثر آزیتا خیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
باران دانشگاه شیراز قبول میشود و بنا بر دلایلی نمیتواند برای خوابگاه ثبت نام کند، با چند دختر دیگر هم خانه میشوند، خانهی خانم مسنی که خیلی هم مهربون است، و پسری به نام مازیار دارد! باران به دلیل اینکه وضع مالی خوبی ندارد بی خبر از هم خانه هایش پرستار سالمندان میشود …
خلاصه رمان چه ساده شکستم
تابستان روبه انتها بود و هوا دیگر مانند گذشته، داغ و گرم نبود. هرازگاهی وزش ملایم نسیمی روح بخش شاخههای درختان را به حرکت وامیداشت و برگهای ناتوانی را که با اولین خنکا سبزی خودرا از دست داده بودند، تلوتلو خوران به روی سنگفرش قدیمی حیاط میکشاند. در این میان من مانند کودکی نوآموز که تازه یاد گرفته با دقت بیشتری به اطرافش خیره شود، در حال درک اطرافم بودم. درک و شناخت آدم هایی غیر از آنچه در حصار خانهی حسام دیده بودم. اینجا، نه از شب نشینیهای سرسام آور ماهپاره و دوستانش
خبری بود و نه از سیاهی دود گرفته و غبارآلود سالن پر از مهمان و نه از قهقهه های چندش آور. اینجا هر چه بود اصیل و ناب بود. دوره های زنانهی این خانهی قدیمی محدود میشد به پاک کردن سبزی در حیاط زیبای خانه عزیزخانوم و صحبت درمورد ازدواج دختر همسایهی دست راستی و یا داماد شدن پسر همسایهی روبه رویی و در نهایت با رفتن انوار طلایی خورشید، عجله در رفتن و آماده کردن شام و جمع کردن اعضای خانواده در فضای گرمی که نامش خانه بود. حسی که هیچ گاه آن را تجربه نکرده بودم. دیدن زن هایی که با
چادرهایی رنگی دور هم روی پتویی مینشستند و به دور از بدگویی، از اتفاقات محل صحبت میکردند و وقت رفتن دعای خیرشان را بدرقهی راه فرزندان محل میکردند برایم عجیب بود. من نمیدانستم “خدا دامنشو سبز کن” یعنی چه؟ نمیدانستم “خدا یه بخت خوب نصیبش کنه” چه مفهومی دارد؟ اما در این میان با دیدن زنان و دخترانی که با فروتنی نگاهم میکردند و بعداز هرچای یا میوهای که تعارفشان میکردم برایم از خدای مهربان خوشی و خوشبختی طلب می کردند تازه در مییافتم که روح آدم ها تا چه حد می تواند …