رمان فصل بادبادک ها
عنوان | رمان فصل بادبادک ها |
نویسنده | مهسا زهیری |
ژانر | عاشقانه، معمایی، اجتماعی |
تعداد صفحه | 648 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان فصل بادبادک ها اثر مهسا زهیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
شیده تنها وارث خاندان معروف عمادزاده است، او قبلاً ازدواج ناموفقی داشته که منجر به طلاق شده، برادر جوانش رو ۵ سال قبل در حادثه مشکوکی از دست داده، حالا بدلیل ثروت زیادی که برایش مانده، آدم های متفاوت و گوناگونی با نیت سواستفاده به او نزدیک میشوند …
خلاصه رمان فصل بادبادک ها
اوایل تیر بود. مانتوی روشن پوشیده بودم هم بخاطر گرما و هم چون جوون ها از معلم های خوش پوش بیشتر یاد میگیرند از شیشه های پاگرد به بیرون نگاه کردم. آب استخر وسط حیاط منظرهی زیبایی ایجاد کرده بود. به خصوص که کَفِش رو همین تازگی ها رنگ کرده بودیم. ایمان کنار ماشین بابا ایستاده بود. آقا یوسف هم گوشه ای نشسته بود. بابا معمولاً زیاد بیرون نمیرفت. دکترش فعالیت زیاد رو براش قدفن کرده بود. کار آقا یوسف هم کم شده بود و بیشتر به حیاط میرسید تا رانندگی برای بابا. ایمان به کاپوت
تکیه داده بود و به استخر نگاه میکرد. چه روزهایی که همدیگه رو توی همین آب خیس میکردیم. البته شهرام از ما بزرگ تر بود و از همون موقع خودشو به بابا میچسبوند و با ما قاطی نمیشد. -نگران نیستی زنش ببینه؟! از ترس کمی از جا پریدم و عصبانی نگاهش کردم. -نگران چی؟ -چرا هول کردی؟ -چون یه نفر مثل جن پشتم ظاهر شد! -من اول صدات زدم ولی تو انقدر محوش بودی که نفهمیدی. عصبانی تر گفتم: محو کی؟ با طعنه گفت: رانندهی بابات. گیج نگاهش کردم که گفت: ایمان. -چرا مزخرف میگی؟
-من آدم تیزی هستم. مخصوصاً توی این موارد. -زیاد هم به خودت امیدوار نباش… این بار اشتباه کردی. -وقتی بغلت کرد، دیدمت. تو حیاط بودم! -وقت ندارم تصورات تو رو بشنوم. و به سمت پله ها رفتم. -به هر حال اگر نیاز به درد دل داشتی، من دوست خوبی ام. آروم خندید، ایستادم و گفتم: تمومش کن… دوستی تو رو در حق شهرام دیدیم. پوزخندی که تا الان روی صورتش بود محو شد و جاش رو به نفرت داد. -اگر اتهام منو قبول کنی باید اتهام برادرت رو هم قبول کنی! برگشتم و مسیرمو ادامه دادم. اصلا نمیفهمیدم …
- انتشار : 04/10/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
عالی عالیییییییی