دانلود رایگان رمان خط هشتم اثر سروناز روحی (دختر خورشید)
دانلود رمان خط هشتم اثر سروناز روحی (دختر خورشید) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دختر مورد علاقهی حمزه به او نارو زده و با پدر حمزه بخاطر ثروتش ازدواج کرده است، حمزه تمام تلاش خود را میکند تا زندگی پر مشکل خود را سامان دهد که در این راه با دختری به نام دیار آشنا میشود و …
خلاصه رمان خط هشتم
روز اول دانشگاه به معنای واقعی گند بود، وقتی هم که رفتم خونه گندتر هم شد. مامان چند وقتی بود که حالش خوب نبود همش سرگیجه داشت اون روزم همون مدلی شده بود. همون جور که کتونیم رو در میاوردم دیدمش که روي کاناپه دراز کشیده بود و زهرا به زور آب قند میریخت تو حلقش… -سلام… زهرا جوابمو داد و مامانم وانمود کرد خوبه… نیم خیز شد و نشست و به زور لحنشو پر انرژي نشون داد و گفت: سلام… خسته نباشی… دانشگاه چطور بود؟ رنگش خیلی پریده بود اروم رفتم جلو و گفتم: چی
شده؟ مامان دستهي مبل و گرفت و سیخ تر نشست و گفت: هیچی… این زهرا شلوغش کرده.. برم یه چایی براي اقاي دانشجو بريزم… خواست بلند بشه که باز سرش گیج رفت انگار پرت شد رو مبل… زهرا با لحن ناراحتی گفت: اره معلومه هیچیت نیست… ماما… سرشو تکون داد و گفت: خاله.. جلوي من، على و زهرا هیچوقت مامانمو مامان صدا نمیکنن… اما وقتی نباشم… زهرا ادامه داد یه دقیقه بریم دکتر… از صبح تا به حال اصلا حالتون خوب نیست. -از صبح؟ مامان نگام کردو گفت: چیزیم نیست.. الکی شلوغش میکنه …
بیا اینجا تعریف کن ببینم چخبره؟ کنار مامان نشستم … چشماش از خستگی و بی حالی گیج بود. رنگشم با رنگ سفید دیوار پشت سرش فرقی نداشت. اون وقت میگفت خوبه… صداي ايفون بلند شد چند دقیقه بعد علی با نگرانی اومد خونه و جلوي مامان زانو زد و پرسید: چی شده؟ مامان خندید و دستی به سرش کشید و گفت: علیک سلام… و رو به زهرا گفت: باز تو دادار دودور راه انداختی…؟ فقط باید علی و خبر میکرد؟ علی با دلهره گفت: زهرا میگفت از صبح حالتون خوب نیست… اره؟ بلند شین بریم دکتر …
خیلی غمگین بود نوع قلم هم اصلا شبیه رمان های دیگشون نبود ازبین رمان های ایشون من تشریفات رو دوست داشتم