رمان در دایره قسمت
عنوان | رمان در دایره قسمت |
نویسنده | نیلوفر لاری |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 298 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان در دایره قسمت اثر نیلوفر لاری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نگار بر سر دو راهی انتخاب است، که قصهی عشق لیلی و مجنون را از زبان بهار میشنود، با این تفاوت که لیلی قصهی بهار، این بدعت را برای زنان بنا ننهاد که مرز پوچی و بیهودگی، کورکورانه از جبرهای زمانه فرمانبرداری کنند …
خلاصه رمان در دایره قسمت
مادر شیون کنان بر سر و رویش چنگ میانداخت. رویا، ریتا را زیر بغل زده بود و اشک میریخت. من هم از شدت ناراحتی و بغض بر سینهام چنگ میانداختم و گاهی شانههای مادرم را می گرفتم که زار بزند و دل سنگ را به حال خودش آب میکرد. دیدی چه خاکی به سرم شد؟ دیدی؟ میدیدیم مگر میشد چشمها را بست و ندید؟ آخ که چقدر دلخون و پریشان و آشفته بودیم! مادر گفت: هی گفتم مرد، جلوی این پسر را بگیر! عاقبت خاک بر سرمان میکند! به خرجش نرفت که نرفت! دیدی چه خاکی بر سرامان ریخت؛ دیدی؟ روی سخنش با من بود. سرم را به شدت تکان دادم و احساس کردم مغزم بر اثر تکان شدید جا به جا میشود! مادر میان ضجه و مویه و هق هقش گفت: لوسش کرد!
ننرش کرد! چشم روی همه کارهایش بست تا عاقبت آن طور شد که نباید میشد! بعد دوباره بر سر و رویش کوفت. تلاش کردم نگذارم به صورت خودش چنگ بیندازد، اما انگار در آن لحظه صاحب تیز و قدرت فوق تصوری شده بود. زورم به دستانش نرسید. ماتم زده گفتم: تو را به خدا آرام بگیر مادر! الان تمام همسایهها را میریزی روی سرمان! بس کن مادر! بس کن! ولی مادر به خواهش و لابه من اعتنایی نمیکرد مدام بر سر و سینهاش میزد و صورتش را خراش میانداخت. رویا از پشت سر با صدایی غمزده گفت: حالا داداش رضا را بردند؟ برگشتم و نگاهش کردم چشماش شده بود یک کاسه خون در تصدیق حرفهایش سر تکاب دادم و چشم افتاد به چشمان تیلهای ریتا که با
حالت معصومانهای نگاهم میکرد. انگار میخواست از من بپرسد چه اتفاقی افتاده که ما چند نفر مثل مرغ پرکنده بال بال میزنیم، مادر آرام نمیگرفت. به رویا گفتم ریتا را رها کند تا به کمک هم مادر را از توی حیاط به داخل خانه ببریم مادر تا دید من و رویا دست زیر بازوانش بردهایم و خیال داریم او را از جا بلند کنم شیون کنان بر سینههایمان کوفت و گفت: راحتم بگذارید! بگذارید به درد خودم بمیرم! ای خدا این چه مصیبتی بود! این چه دردی بود و این چه… فایدهای نداشت، مادر تا همه همسایهها را دور و بر خودش جمع نمیکرد خیالش راحت نمیشد. هر چند چندان هم بعید نبود که با آن همه داد و قال از در و دیوار سرک نکشیده و تا حدودی پی نبرده بودند که …
- انتشار : 24/11/1403
- به روز رسانی : 27/11/1403