رمان قصر پرندگان غمگین
عنوان | رمان قصر پرندگان غمگین |
نویسنده | بختیار علی |
ژانر | ادبیات |
تعداد صفحه | 361 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان قصر پرندگان غمگین اثر بختیار علی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ناگهان احساس کرد که با همه اشیای خانه شان بیگانه است. پیشتر ها گلدان ها و درخت ها و رخت های آویخته بر طناب ها را نشانه ای زندگی و تکاپو میدید، ولی اینک احساس می کرد که خودش از زندگی تهی میشود. وقتی وارد اتاق شد، قبل از همه تابلویی توجهش را جلب کرد… تابلوی چند پرنده تنها که روی قفسی خالی نشسته و به افقی دور خیره شده اند… برای نخستین بار احساس کرد که پرنده ها به این می اندیشند که آیا پرواز کنند یا به قفس برگردند. سالها بود که این تابلو را می دید و آن را به عنوان بخشی ابدی از دیوار مینگریست. تابلو طوری به دیوار چسبیده بود که در لابه لای جریان طبیعی اشیا غرق شده و زیر موج کشنده منظره های تکراری محو شده بود. یک لحظه خودش را مثل همان تابلو دید… مثل چیزی که همواره اینجا در میان اشیا بوده و کسی او را ندیده است. خودش هم تبدیل به بخشی از اشیا شده بود …
خلاصه رمان قصر پرندگان غمگین
پروشه در سوگ شوهر جوانش از درون فرو ریخت از آن پس گه گاه دچار صرع و تبهای هیستریک میشد بعد از پایان مراسم ختم پروشه به منزل پدری برگشت. او از بس غمگین و تکیده شده بود هیچ شباهتی به آن پروشهی خوشگلی نداشت که پارسال در عروسی اش نیمی از ساکنان پایتخت را انگشت به دهان کرده بود وقتی همراه پدرش با یک تاکسی به خانه رسید، سوسن که برای کمک به آنان به پیشوازشان رفته بود، او را موجودی غریب و ترحم انگیز یافت با این حال سوسن بـه پروشه گفت که شوهرش به خاطر عشق او کشته شده است، بنابراین لازم است خاطره او را در دلش زنده نگه
دارد و دیگر هرگز ازدواج نکند. اگر چه حرفهای سوسن رگه هایی از حقیقت را با خود داشت اما فکرت گلدانچی احساس کرد که سوسن به راستی سنگدل و بی رحم است. گلدانچی خواست به سوسن یادآور شود که با خواهرش مهربان تر باشد، ولی سوسن بیباکانه گفت: دختر که عاشق شد، باید تا آخرش بره.. تا آخرش. این شیوه تفکر پدر را از ته دل ترساند. سوسن در اوج سالهای جوانی با همهی لطافت و زیبایی با ضعف و سردرد مزمن دست و پنجه نرم میکرد او بیشتر وقتش را توی اتاق خودش یا کتابخانه پدرش صرف مطالعه میکرد عجیب بود که بیماری و رنگ پریدگی، او را بیش از
پیش زیبا جلوه میداد یک روز که برادرش نزار مرخصی گرفته و از جبهه برگشته بود و خواهرش را با همه زیباییاش در حال آبیاری گلهای باغچه دیده بود به پدرش گفته بود باید خیلی مواظب سوسن باشین… این زیبایی خیره کننده آدمهای زیادی رو به خاک سیاه مینشونه. برخی روزها نزار درباره شیوهی زندگی در سنگرها و میدان های جنگ و صحنه درگیریها و کشتهها با سوسن سخن میگفت چیزی که سوسن نمیفهمید این بود که چرا نزار از این جهنم نمیگریزد. سوسن قصهی عشق و عاشقی را باور نداشت و عشق را تنها یک دروغ بزرگ میپنداشت، روزی سوسن برادرش را به کتابخانه برد …
- انتشار : 13/03/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403