رمان گلپر
عنوان | گلپر |
نویسنده | نوشین سلمانوندی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 856 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان گلپر اثر نوشین سلمانوندی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان از جایی شروع میشود که گلبرگ قصه آرزویی در سر دارد، آرزوی ساختن عطری فوق العاده! پدر گلبرگ نجار و مادرش خانه دار است که در محلهی ساده ای از فیروزکوه زندگی میکنند، اما با آمدن (زال دستغیب) تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشود! یک ازدواج ناخواسته و یک عشق ناخواسته تر که سرانجام سبزی در پیش دارد …
خلاصه رمان گلپر
“زال” حتی نمیتونست فکرکنه وقتی تا این حد سرتق میشه چقدر بیشتر مشتاق بدست آوردنش میشم. دست به سینه و با اخم زل زده بود به جاده؛ دلم می خواست به چشمهای درشتش که مژههای فرش قشنگترشون کرده بود بوسه بزنم. و یا حتی اذیتش کنم! لجش رو در بیارم.. حرصش بدم و عصبیش کنم. رستوران شیکی بود. فضای باز و هر طرف رو نگاه میکردی زیبایی و سبزی میدیدی. پرسید: همیشه اینجا میای؟ لبخندی تحویلش دادم. _مهمه؟ اخمی کرد و گفت: نه. اما احساس کردم واسش مهمه؛ اگر نبود اصلاً چرا پرسید؟! گارسون با دیدنم خندان به سمتم اومد. _سلام آقا زال خوش اومدید. نرم بازوش رو فشردم و تشکری کردم.
همه اینجا من و اکبر رو میشناختن انقدر که به این رستوران رفت و آمد داشتیم. دلم میخواست دستش رو بگیرم؛ اما می دونستم که اجازه ندارم. _کجا بشینیم؟ شونه ای بالا انداخت… علت این بی تفاوتی هاش، ناراضی بودنش نسبت به ازدواجمون بود. اما باید تحمل میکرد. باید! باید میپذیرفت. _اون گوشه خوبه کنار درخت سرو؟ دوباره شونه ای بالا انداخت، اما مهم نبود، بالاخره دلش رضا میداد. صندلی رو بیرون کشیدم و بدون تشکر نشستم. دختر لجبازی بود بشدت تخس و لجباز رو به روش نشستم آرنجهام رو روی میز گذاشتم و انگشتهام رو قفل هم کردم نگاهم نمیکرد و مدام اینطرف اونطرف رو میپایید. پرسیدم: مهری چند سال ازت بزرگتره؟
دوباره شونهای هوا انداخت و بی تفاوت گفت: شاید بیست شاید هم از بیست رد کرده باشه. اما اصلاً بهش نمیاومد که یک دختر ۳۰ ساله باشه! نهایت انگار بیست و خردهای سال بود. ابرویی بالا انداخت و با گذاشتن کیفش روی میز گفت: شما چند سالتونه آقای دستغیب؟ تکیه به صندلی ام دادم: سی و چهار. با تکون سر گفت: منم امسال میشم هجده. .. البته خودت میدونی. با اومدن گارسون، بحث ادامه پیدا نکرد. منوی چوبی رو مرکز میز گذاشت… یک دفتر کوچک و خودکار آبی هم دستش بود برای نوشتن سفارشاتمون. _اکبر جوجههای اینجا حرف نداره. کمی فکر کرد و بعد با پشت گوش زدن چتریهای فرش گفت: اکبر جوجه رو دوست دارم …
- انتشار : 29/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403