رمان هزار و یک شب عشق
عنوان | رمان هزار و یک شب عشق |
نویسنده | ر.اعتمادی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 361 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان هزار و یک شب عشق اثر ر.اعتمادی به صورت فایل PDF و صوتی (mp3) قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
تینا اسم دخترِ آقایِ روشنایی می باشد که یکی از برج ساز های معروف ایران است، او از دانشجویان رشتهی پزشکی بسیار بسیار هم زیبا و با چهره ای معصوم که به طور طبیعی تعداد بسیار زیادی هم خواستگار دارد، اما دل او در گروِ سه خواستگار دانشگاهی خود است که سه سال است با آنها آشناست! هنگامی که این موضوع مطرح گشت آقای روشنایی که دلش نمیخواهد داماد آینده اش، کسی که بعد از او ثروتِ زیادش را بر دست می گیرد، هر کسی باشد تصمیم می گیرد همانند قصه های هزار و یک شب واسهی این سه پسر مسابقه ای برگزار نماید …
خلاصه رمان هزار و یک شب عشق
در آن شب بهاری پس از انکه تینا شام را با پدر و مادرش صرف کرد به اتاق خودش برگشت. حادثه آن روز، پیشنهاد عجیب و غریب پدر، موضوعی پیش پا افتاده یا کم اهمیت نبود، پدر میخواست به سبک و شیوه قدیمی داستانهای هزار و یک شب سه جوانی که خاطر دخترش را میخواستند به آزمایش گذارد تینا از تصور اینکه پدرش چنین تصمیمی را خیلی جدی گرفته باشد. عملی کند، پشتش تیر میکشید. تینا خوب میدانست که در بین این سه نفر جوان آرمان شاعر از دو دیگر، بسیار اسیب پذیر تر است. خودش را روی صندلی پشت میز کارش رها کرد و دوباره به یادآوری خاطراتش از
اولین سال آشنایی با آرمان پرداخت آنروز آرمان درمیان توده سپید برفها، چون نقطه سیاهی گمشده رفت، مثل افتادن سنگی در چاهی عمیق تینا لبریز از اندوه به خانه برگشت و با خود اندیشید بگذار برود. اینجوری برایش بهتر است انصاف نیست که این جوان نازنین و احساساتی همچنان اسیر و بسته دختری بماند که با ازدواج فاصله ای کیهانی دارد. تینا یادش آمد که چند روزی خودش را به فراموشی زده بود، نه به چشمان نمناک و اشک الود ارمان میاندیشید و نه به کمبودهای احساسی خودش او به شنیدن شعرهای عاشقانه ارمان عادت کرده بود شاید هم مثل معتادان به شنیدن
فریادهای آرمان شاعر معتاد شده بود مثل هر زن دیگر، هر ارمان طولانی تر میشد، بار سنگین دلواپسی اش سنگین تر میشد مخصوصا که میدید آرمان در حوالی دانشکده خودش نیز ظاهر نمیشود. سرانجام مثل بسیاری از همجنسانش تحملش تمام شد و تصمیم به اجرای کاری غیر عادی گرفت یک راست رفت جلو دانشکده ادبیات، نزدیکی های ظهر بود و هوا اندکی گرمتر شده بود و آثار برفها حتی از روی چمنها پاک شده بود جلو یکی از دانشجویان رشته ادبیات که با سرو صدا مشغول حرافی بود ایستاد به نظرش چهره این دانشجوا آشناتر میآمد… -ببخشید آقا شما ارمان شاعر را ندیده اید؟ …
- انتشار : 08/11/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403