رمان هیچ وقت دیر نیست
عنوان | رمان هیچ وقت دیر نیست |
نویسنده | مهسا زهیری |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی، جنایی، هیجانی |
تعداد صفحه | 943 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان هیچ وقت دیر نیست اثر مهسا زهیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در مورد یه دختر هست که شیمی خونده و نخبه اس. برای کمک به دوستش که مادرش بیماره یه مخدر صنعتی میسازه و گیر میفته. بعد اسیر یه گروه مافیای مواد مخدر میشه و اگر اشتباه نکنم سر دسته این گروه یه پسر بود به نام یاس، این دختر عاشق یاس میشه …
خلاصه رمان هیچ وقت دیر نیست
با مدارکم از ساختمون خارج شدم و از نزدیک ترین دکهی روزنامه فروشی، روزنامهی دیگه ای خریدم. فقط میتونستم روی خودم حساب کنم. هر برنامه ای که داشتم، اول باید به زندگی عادیم میرسیدم و بعد شروعش میکردم اول یه کار و زندگی معمولی و بعد پیش بردن نقشه هام. البته این راهی بود که هر اتفاق منتظره ای ممکن بود توش بیفته. بی هدف به قدم زدن ادامه دادم باید کم کم به خیابون ها و شلوغی عادت میکردم باید به یاد میآوردم که همهی زندگی توی یه محوطهی کوچیک و یه اتاق پشت میله ها
خلاصه نمیشه. هر چند که بعد از آشنایی با ساناز دیگه خودم رو متعلق به همون قشر تحصیل کردهی معمولی نمیدیدم. حس میکردم بعد از این همه درس و مطالعه و تحقیق یه جایی به درد خوردم به چیزی دست پیدا کردم که همه دنبالش بودند و حاضر بودند بهای خوبی بابتش بپردازند. من سه سال پیش واقعاً احساس مهم بودن میکردم حق با مامان بود. من هنوز از کاری که باعث زندان افتادنم شد پشیمون نبودم هیچوقت به اندازهی اون یک سال کار کردن با ساناز احساس خوشحالی و موفقیت نمیکردم. توی
افکار خودم غرق بودم وقتی به خودم اومدم که وارد همون پارک همیشگی شده بودم و درست به طرف نیمکت های سیمانی میرفتم. پارکی که با ترنم و اومدم و بعد با ساناز. زیر سایهی یکی از درخت ها نشستم و روزنامه رو باز کردم باید شانسم رو دوباره امتحان می کردم. چند دقیقه بعد روزنامه از جلوی صورتم کنار رفت و ساناز با لبخند گفت: همینطوری رد میشدم، از روی مانتوم شناختمت. لبخند بی جونی زدم کنارم نشست و گفت: هوس قدیم رو کردی؟ -نه. -من که میدونم بدت نمیاد بریم سراغ همون کار قبل …
- انتشار : 04/10/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
منم منتظرم فصل دومش بیاد😭😭
الکی بود
واقعا متاسفم برای این ژانر بندیتون
این کجاش طنز بود
حالمو گرفت
زیاد جالب نبود .
خیلی بد تموم شد 🤦🏻♀️🤦🏻♀️
انتظار داشتم که مثلا یاس چمیدونم کلا بی گناه باشه ولی خب خیلی بدددددددد بود
رسما سرکار بودم 😐
رمان خوبیه
مرسی که اسپویلش کردی
تحت تاثیر پایانش قرارگرفتم
خوب بود
واقعا کاش فصل دوم داشت
خیلی قشنگ بود
نویسنده روی رمان تسلط داشت و اینکه بعد از پایانش خیلی رفتم توی فکر یکی از اون رمانایی بود که دلم براش تنگ میشه
کاش فصل دوم داشت
صدای شلیک اومدن لزوما به معنای کشتن نیست میشه تیر هوایی بوده باشه کلا پایان باز داشت .وفا ترجیحش این بود بمیره.پدرش که مشکلی نداشت سالم بود و زنده
رمان های مهسا زهیری عالین.هیچوقت دیر نیست فوق العاده اس
نباید اخرش با مرگ وفا تمام میشد، حتی متوجه نشدیم باباش زندس یا ن، یا اینکه یاسر اخرش چه بلایی سر شاهین میاره، پایانش خیلی زود سر هم اومد و با کلی سوال توی ذهن خواننده تمام شد