رمان روزی که بومون با درد خویش آشنا شد
عنوان | رمان روزی که بومون با درد خویش آشنا شد |
نویسنده | ژان ماری گوستاو لوکلزیو |
ژانر | فلسفی |
تعداد صفحه | 64 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان روزی که بومون با درد خویش آشنا شد اثر ژان ماری گوستاو لوکلزیو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
روزی که بومون با درد خویش آشنا شد اثر کوتاهیست که لحن عرفانی به خود میگیرد. در این رمان کوتاه به طرز بیسابقه و بدیع “جدا ماندن” و تنهایی کامل نویسنده نشان داده شده است. یعنی عدم رابطه بین چیزی که احساس می شود و چیزی که به دیگری منتقل میگردد. این جدایی گیج کننده ذهن نسبت به واقعیت …
خلاصه رمان روزی که بومون با درد خویش آشنا شد
بومون بر روی چهارپایه راهرو تنها مانده بود. حس کرد که وحشتی عجیب او را فرا میگیرد. گویی چیزی شبیه سوز سرما یا گونهای برق زده گی در دست راست، او را از تلفن جدا کرده و سرپا و تنها انداخته باشد. بومون در میان راهرو حس کرد نه تنها پیژاما و بارانی و چاقوی هندی را به تن ندارد، بلکه روی بدنش را عضلات و رباطها پوشانیده و حتی پوست او، پوست سفید و تب دار و کشیدهاش نیز از تنش جدا شده است. با سری آویزان به سمت اطاقش پیش رفت. دهانش باز بود و جریان خیلی باریك از هوا در آن وارد میشد و تا ریههایش پائین میرفت. بعد همان هوای گرم شده با بوها و گازها خارج میشد و در فضای اطاق فرو میرفت و آهسته آهسته درجه سنگینی و تناسب
حرارت را عوض میکرد. زندگی همین بود. یعنی هیچ. یعنی پدیدهای یک نواخت و مبهم که به آسانی کاسته میشد و درد. این هوس بی شکل که از لرزشها و نمودارها ساخته شده است، در این سبد هوا میریخت و ریهها را به اشیاء مجاور میپیوست: گیاهی بود با دو ریشه، یکی فرو رفته در گوشت آدمی، و دیگری همچون نقش و نگار روی دیوار خال کوبی شده در ماده… «بومون» با این عضو جدید که بی مقدمه در داخل و خارج وجودش مشغول بزرگ شدن بود، لزوم مرگ خویش را درک میکرد. بطرزی پنهانی و آرام، به او سنگ و گچ و کاغذ و پارچه و شیشه را نشان میدادند و اینها را حالی او میکردند و او را به سوی این اشیاء و به سوی آرام از میراندند آرام از غیر بشری به سوی نظم
مرموزی که دیگر زمان در آن جریان ندارد. جائیکه حرکت غیر قابل حس است و محسوسها ابدی. این رف دور دیوار، بومون بود. این زنگ زرد کثیف، این گرد و خاک ریخته شده، این مبلها، این تکه چوبهای پوسیده، این تابلوهای نقاشی بیرنگ، این تخت خواب، این تل پارچه پر از پتو و شمد که حالا بدن «بومون» را که در آن خواهد افتاد، تکان میدهد، همه «بومون» بود. «بومون» بی آنکه چراغ را خاموش کند روی تشک خزید و خود را تا بالش بالا کشید، لبه سرش را گذاشت روی این توده نرم و پلکها را بست. در تاریکی، اگر بشود گفت، درد باز هم افزایش یافت. درد «بومون» دیگر چند شکلی و معماری شده نبود، بدل شده بود به نشانهای کاملا واضح و مستقیم، برنگ روشن یا تیره، به نوعی …
- انتشار : 15/12/1403
- به روز رسانی : 17/12/1403