دانلود رایگان رمان سپیدارهای آشنا اثر فرناز نخعی
دانلود رمان سپیدارهای آشنا (جلد اول) اثر فرناز نخعی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
زرین پزشکی است که در سال ۹۸ پس از اتفاقاتی که برایش میافتد تصمیم میگیرد برای گذراندن طرحش به روستایی برود که مه لقا پیرزن دوست داشتنی زندگیش در آن روستا متولد و بزرگ شده، مه لقا در زمان حیات به زرین میگوید که تو ۸۰ سال پیش و در زمان کودکی من بودی و به زرین یاد میدهد که چگونه در زمان سفر کند! پس از مرگ مه لقا زرین نامزدیش را با آرشام بهم میزند و بعد از رسیدن به روستا به ۸۰ سال پیش (زمان جنگ جهانی دوم در ایران در دوره ی پهلوی) میرود و با خانوادهی احتشام و امیرمحمد آشنا میشود …
خلاصه رمان سپیدارهای آشنا
یک هفته از رفتن بیوک و رضا گذشته است. امکان هیچ نوع ارتباطی نیست و کاملاً از آنها بیخبریم. نمیدانیم کجا هستند و سفرشان بی خطر و بدون مشکل پیش رفته است یا نه برایشان نگرانیم و کاری هم از دستمان بر نمیآید جز دعا کردن. طی این مدت دو بار با محمد رفته ایم و منیژه را در روستاهایی که محمد افراد مطمئنی را میشناسد، جابه جا کرده ایم. روز میرویم که هم برفها زیر آفتاب زمستانی منجمد نباشند و هم رفت و آمدمان جلب توجه نکند. نیازی هم نیست که خطر کنیم و شبانه این مسیر را برویم.
در این فصل عادی است که مردم تبریز به املاکشان سرکشی کنند. فصل به دنیا آمدن بره هاست و کار دامپروری رونق گرفته است. مردم کم کم دارند خود را برای کشت بهاره هم آماده میکنند من رانندگی میکنم و محمد کنارم مینشیند و راهنمایی میکند که از کدام مسیر بروم و توی جاده های پربرف حواسم به مسیر جاده باشد و از راه منحرف نشوم با کمال میل از این همراهی ها که هر یک چند ساعت طول میکشد استقبال میکنم همیشه آن قدر حرف برای گفتن داریم که اصلاً نمیفهمم زمان چطور گذشته است.
در این دو بار همراهی، با منیژه بیشتر آشنا شده ام. دختری نسبتاً خجالتي است. کم حرف میزند و مدام بخاطر آرام و زحمتهایی که در این مدت به ما داده است، تشکر میکند. حالا که صورتش از آن کبودی های وحشتناک پاک شده است، زیبایی معصومانه اش هم به چشم میآید متوجه شده ام که ذاتاً دلاور و قهرمان نیست فقط جنگ و عشق وطن مجبورش کرده است که وارد چنین کار پرخطری شود و در مقابل سختی هایش مقاومت کند تا این حد که حتی وقتی بدن ظریفش با آن حجم از درد وحشتناک رو به رو شده بود …