رمان تنهایی در مرز نگاه

رمان تنهایی در مرز نگاه 1
عنوانرمان تنهایی در مرز نگاه
نویسندهزهرا عبدی (دلربا)
ژانرعاشقانه، غمگین، پلیسی
تعداد صفحه301
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رایگان رمان تنهایی در مرز نگاه اثر زهرا عبدی (دلربا)

دانلود رمان تنهایی در مرز نگاه اثر زهرا عبدی (دلربا) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

گیتا، دختری شجاع و سخت گیری است که مدتی پدر و مادر پلیسش، درگیر کارهایشان هستند و توجهی به دخترشان ندارند، گیتا ناراحت و دلگیر از این موضوع سعی دارد با کار و شغل و رفتار پدر و مادرش کنار بیاید، و چیزی نگوید، ولی قضیه و ماجرای این موضوع به اینجا ختم نمی شود چرا که پدر و مادرش بعد از چند روز درگیری، عازم ماموریتی پر خطر و پر ریسکی می شوند که برگشتنشان، درصدش بسیار کم است و حال گیتا مانده که نمی داند باید چیکار کند، باز هم تنهایی گیتا دامن گیرش می شود و او در تنهایی مرز نگاه بیش و بیشتر تنها می ماند … / داستان کتاب رمان تنهایی در مرز نگاه

خلاصه رمان تنهایی در مرز نگاه

صدای زنگ اومد. بلند نشدم عین طلبکارا نشستم. در کل دختر پروعی بودم… دست خودم نبود این اخلاقم در ذاتم بود عصبی و مغرور نگاه به در کردم. صداشون آمد. عمو میلاد که صدای خوب وگرم و دلنشینی داشت گفت: سلام مادر خوبین؟ باباجان شما چطور حالتون خوبه؟ مامان جون و بابا بزرگ هردو گفتند: پسرم ما خوبیم، خدا حفظت کنه. دونه دونه آمدند خونه، کامل داخل خونه شدند. تا منو دیدند، تعجب کردند و باهام کمی سرد حال واحوال کردند. خب معلومه دوست نداشتند خلوتشون بهم بخوره، چرا که پدر من باهاشون

نبود و یک جورایی پدر من سرتر از عموهام بودند. سیاوش یه جوری قیافه گرفته، یجوری اخم کرده بود انگار من ارثشو خوردم یه آبم روش. محنیا (زن عمو، زن عمو حسن) با لحن مسخره ای رو به من گفت: مامان بابا خوبن گیتا جان؟ به شوخی ولی در اصل گفتم: شما رو نمیبینن خوبن! با اینکه شوخی بود زن عمو حرفمو گرفت و درجا سرخ شد از خشم، ولی دهنشو دیگه بست، آخه خودش از اون مارمولکای هفت خط بود بایدم حرف منو می گرفت. جمع ساکت شد، این سکوت سنگینی بود. دیگه کسی بامن حرف نزد… یه جورایی می ترسیدند،

می دونستند جوابشونو رک و واضح میدم با کسی هم شوخی ندارم… بعله… بی توجه به اونا باگوشیم سرگرم شدم… ولی تموم حواسم بهشون بود. محمد به شوخی گفت: سیاوش جان بیا دیگه! سیاوش با اون صدای خشک وگیراش گفت: بچه شدی؟ محسن: ای بابا پسر، یعنی چی اینکارا!؟ بازی بازیه دیگه. سیاوش: بازی داریم تا بازی! محسن: تو نمیخوای زن بگیری؟ سیاوش کمی نگاهش کردوگفت: سوالت یهویی بود و من هنوز قصد ازدواج ندارم. سیما خودشو انداخت وسط وگفت: سیاوش دورغ میگه، دیروز رفتیم خواستگاری ریحانه دختر همسایمون، ریحانه گفت فکر کنم و بگم… کم بود بزنم زیر خنده،

سیاوش با آن اخم و تخمش رفته خواستگاری! عجیب و غیر ممکن… اوا پس داره مزدوج میشه بهتر! نبینمش. سیاوش نگاه سیما کردوگفت: منو کی زور کرد؟ سیما خندیدوگفت: دیگه باید چیکار کرد باید زورت کرد دیگه. محسن خندید ومحمد گفت: دختره خوشگلیه؟ خبه!؟ سیما با آب وتاب گفت:چی میگی تو؟ ریحانه یه پا جواهره. محمد: پس باید دیدش. سیاوش اخم بدی کرده بود. محسن: برای مهدیه ای ما هم خواستگار اومده طرف آدم خوبیه شاید جور بشه. سیما باتعجب گفت: اون هنوز کوچیکه! محمد: 18 سالشه ها. سیما چیزی نگفت. نمیدونم چرا بی دلیل و یک هو دلم گرفت…

دانلود رمان تنهایی در مرز نگاه
1.22 مگابایت
PDF
لینک کوتاه :
اگر برای دانلود مشکل دارید لطفا گزارش ارسال کنید تا در اسرع وقت لینک دانلود اصلاح شود.
گزارش مشکل دانلود از سایت
فقط کاربران سایت امکان ارسال گزارش را دارند
اگر شما نویسنده رمان تنهایی در مرز نگاه هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

خرید رمان های فروشی

همراه ما در کانال تلگرام رمان بوک شوید!
هوادار ما در اینستاگرام رمان بوک باشید!

نقد و بررسی شما درباره رمان تنهایی در مرز نگاه

لطفا پس از مطالعه رمان تنهایی در مرز نگاه نظر خود را برای دیگر کاربران بنویسید.
از ارسال نظر به زبان انگلیسی یا نوشتن فینگلیش پرهیز کنید.
تمام نظرات توسط تیم مدیریت رمان بوک بررسی شده و پاسخ داده می‌شوند.
اشتراک در
اطلاع از
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: نمیشه متن رو انتخاب کنی
کانال تلگرام رمان بوک پیج اینستاگرام رمان بوک