دانلود رایگان رمان دیکته زندگی اثر بهار. ج
دانلود رمان دیکته زندگی اثر بهار. ج به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
بعضی وقتا چشمها طاقت دیدن ندارن،بعضی وقتا اونقدر صحنه زندگی زیباست که فکر میکنی پا در دنیای خیالات گذاشتی … اما دریغ که کسی اطرافت نیست تا بهت بگه اینا واقعیته بهت بگه چشماتو نبند این لحظه دوباره تکرار نمیشه! لحظات زیبا گذشتن و تو، توئه ترسو دریغ از حرکتی شجاعانه همچنان با ترس چشمانت را بستی و هیچ کدام از آن لحظات شیرین و زیبا را ندیدی و همین توئه ترسو؛ توئه بزدل؛ موقع غم چشماتو باز کردی و …
خلاصه رمان دیکته زندگی
صدای گریه ی ارشک میاد… به تصویر خودم توو ایینه ای که حالا دیگه درست شده بود زل میزنم…. یکم بیشتر… شروع میکنم به مقایسه با منشیه جدید… صدای ارشام توو گوشم زنگ میزنه: -اویسا عزیزم من دوست ندارم دوست دخترم توو محل کارم کار کنه دوست ندارم اصلا… صداشو سعی میکنم توو ذهنم قطع کنم… یه نگاه به تصویر مامان… یعنی آدم باید به هر کسی که عاشقش میشه اعتراف کنه؟؟ شاید مامان و ارا دو تا نمونه ی خاص بودن… شاید بابا ظرفیتشو داشت… اما… چرا احساس
میکنم ارشام ظرفیتشو نداشت؟ یاد لحن عزیزم گفتناش… چقدر مصنوعی… انگار فقط برای شیره مالوندن… آه لعنتی لعنتي… لعنتی، یه نگاه به ایینه… یه نفس عمیق… من توو این یه هفته کم تلاش نکردم… اما هر بار… ارشام برخوردایی داشت که احساس خوبی بهم دست نمیده… شاید باید فرصت بدم… شاید… دستمو روی ایینه میکشم و یه نفس عمیق دیگه… نه اویسا تا همین جا بسته… یادِ دیشب میفتم – قابلمه ی حاویه آب جوش برای درست کردن ماکارونی نزدیک بود روی ارشک بیفته… دیشب تازه یادم
افتاد ارشک الان توو سنیه که باید ازش مراقبت کنم… یاد گرفته روی دو تا پای کوچولوش راه بره و اگه من ازش مراقبت نکنم ممکنه هر بلایی سر خودش در بیاره… نگاهای زینت خانوم پر گِلایس… فکر میکنه بخاطر از دست دادن شغلم ناراحتم و این یه هفته همش تو اتاق در بستم… نگاه های سپیده خانوم پر شرمندگی… و در آخر سرمه… از همه نوع راهی سعی کرد منو از فکر ارشام بندازه… یه نگاه به چشای مشکیم توو ایینه میکنم … یعنی موفق شده؟… همینطور خیره به چشمامم… انگار که انتظار دارم …