دانلود رمان مامان من خوبم اثر رویا قاسمی
دانلود رمان مامان من خوبم اثر رویا قاسمی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
تی تی و مادرش در همه ی موارد باهم اختلاف سلیقه دارند، از نوع غذا و اهنگ تا بقیه ی موارد و همین تفاوت سلیقه باعث دعوا و بحث زیادی بین آن ها هست، تا اینکه سینا پسر دایی که تا بحال ندیده و از حضورش، بی اطلاع است برای قهر به منزل آنها میاید تا پدر و مادرش برای تحصیل او در خارج از کشور موافقت کنند و …/ داستان مامان من خوبم
خلاصه رمان مامان من خوبم
برخلاف امیدی که تو دلهامون خونه کرده، مامان همچنان روی تخت بیمارستان به یه خواب طولانی فرو رفته. آسون نیست، ولی ما آدمها به همه چیز عادت میکنیم. عادت میکنیم که خونواده رو نادیده بگیریم، عادت میکنیم که فقط به احساسات خودمون توجه کنیم، عادت میکنیم که خونهٔ پدری رو، مکانی که همهٔ کودکی و روزهای خوب و بدمون رو تو دل خودش جا داده رو مثل یک شکنجهگاه ببینیم… و به بودن مادری که فکر میکردی هرگز نمیبخشیش، روی تخت بیمارستان هم عادت میکنیم. چیزی که دارم احساس میکنم عذاب وجدان نیست، من فقط میترسم…
میترسم که از دستدادن واقعی رو هم تجربه کنم. بس نبود همهٔ ازدستدادنهایی که خودمون مسببش بودیم؟ من راضی بودم که هرگز مامان رو نبینم، راضی بودم که تنها به زندگیم تو این دنیا ادامه بدم. اما مامان هم باید زندگی میکرد، باید نفس میکشید، باید هر روز با من تماس میگرفت، باید همیشه بهخاطر رفتارهای بدمون نسبت به هم، صحبت میکردیم. باید مثل همیشه به جایی نرسه صحبتهامون… میخوام همهٔ سختیها رو دوباره و دوباره و دوباره تجربه کنم، فقط مامان رو داشته باشم. قسمت سخت این جریان، بیدار نشدن مامان نیست، بلکه بابا و پریشونیش، بابا و بیتابیهاش و بابا و گلهایی که هر روز به امید بیدار شدن مامان توی گلدونهای خونه قرار میگیرن، هست.
مثل یه بچه، گوشهگیر و تنها به نظر میرسه. دایی و زندایی و سامان مرتب به بیمارستان میان. سینا که این روزها عضوی از خونواده هست. با اینکه طاها از خونه بیرونش کرده بود، دوباره برگشته. اصلاً هم به چشمغرههای طاها اهمیت نمیده و تا میتونه تلاش میکنه تا من رو از این سکوت نجات بده، ولی نمیخوام نجات پیدا کنم، میخوام تو این سکوت غرق بشم، میخوام از این سکوت باد کنم، میخوام این سکوت از داخل منفجرم کنه و بعد جسم ترکیدهم رو کنار مامان قرار بدن. آره، میخوام بخوابم. یه خواب مثل خواب مامان، طولانی و شاید هم بیبازگشت. سر و صدای زیاد توی خونه، بیشتر از این اجازه نمیده که توی افکارم غرق بمونم. هانا اومده، سینا هم برگشته. هر چقدر اوایل هانا عاشق سینا بود ولی حالا نه
شما نمیخوای بری خونهتون؟! این جملهٔ سینا که خطاب به هانا هست، با لحن کلافهای ادا میشه. – اونی که باید بره خونهش شما هستین. اصلاً چه معنی میده یه مرد عذباوقلی صبح تا شب بشینه ور دل دو تا خانوم؟ – دو تا خانوم؟ الان توی جوجه هم خانوم محسوب میشی؟! با دیدن من، هر دو چند ثانیه ساکت میشن. سینا داره چای میریزه و هانا هم چند تا شیرینی توی ظرف چیده. – چه خبرتونه؟ سینا کلافه به نظر میرسه و اون موهای بههم ریختهش به شدت بامزهش کرده. – نمیره خونهشون چرا؟ خونم رو تو شیشه کرده …