دانلود رمان نامشروع اثر غزل ریاحی
دانلود رمان نامشروع اثر غزل ریاحی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نامشروع روایت زندگی جانان است، جانانی که در مهمانی یکی از دوستانش توسط فردی ناشناس مورد دست درازی قرار میگیرد و این در حالیست که فقط چند هفته به عروسیش مانده است، زمانی همه چیز خراب میشود که متوجه بارداریش میشود و این تازه اغاز ماجراست …
خلاصه رمان نامشروع
حاج بابا در را باز میکند و دیاکو ماشین را در حیاط خانه پارک میکند. مامان از همان بدو ورودش حاج بابا را با سوالاتش کلافه کرده و من واقعا صبوری حاج بابا را از این بابت تحسین میکنم. از اول صبح که راه افتادیم، مامان انقدر از حاج بابا و نگرانی اش گفت که در اخر حالش بد شد. حاج بابا و مامان وارد خانه می شوند و من به انتظار دیاکو میایستم . دیاکو هم دقیقا مانند حاج بابا صبور است. خوب به حرف های مامان گوش میکرد و دلداری اش میداد. بر عکس من که دیگر عصبی شده بودم. دیاکو بالاخره با ساکی
کوچک به سمتم میاید و لبخند زنان میگوید: چرا نرفتی داخل؟ شانه ای بالا میاندازم: گفتم باهم بریم. سری تکان میدهد و مثل همیشه دستش را پشتم میگذارد و به داخل خانه هدایتم میکند وارد خانه که میشویم، مامان را نشسته بر روی مبل میبینم که تند تند پایش را تکان میدهد. عادت همیشگی اش است، هرگاه که حالات منفی داشته باشد این گونه میکند. حاج بابا سینی به دست از اشپزخانه بیرون میاید و رو به ما میگوید، حاج بابا: بفرمایید چایی… تو این سرمای آذرماه و خستگی راه، این چایی بدجور میچسبه.
دیاکو: دست شما درد نکنه حاج بابا. حاج بابا سینی را بر روی میز مقابل مامان میگذارد. حاج بابا: سر شما درد نکنه پسرم. نگاهی به دیاکو میندازم. +برو یک ابی به دست و صورتت بزن بعد بیا.. چشمات قرمز شده.. اصلا برو رو تخت من بخواب هوم؟ دستش را نوازش وار بر شانه ام تکان میدهد. -نه عزیزم.. میرم خونه. حاج بابا: کجا پسرم؟ ناهار سفارش دادم. دیاکو لبخندی به حاج بابا میزند: نه دیگه با اجازتون من برم… حاج بابا دستش را بالا میاورد و با جدیت میگوید، حاج بابا: نه دیاکو جان.. شب برو باباجان.. من امروز حرفا دارم …