رمان حباب رنگی
عنوان | رمان حباب رنگی |
نویسنده | الهام صفری (الف_صاد) |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 680 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان حباب رنگی اثر الهام صفری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رزا بخاطر تحصیل وکار برادرش و تنها نبودن او همراه خانواده (مادر و پدر و خواهرش) به تهران آمدند، در این نقل مکان و دیدار دوباره با آشنایان و خانواده اتفافات و جریانات زیادی پیش می آید که رزا را درگیر خود میکند …
خلاصه رمان حباب رنگی
با صدای صحبت بیدار شدم. سودی و سامان با هم حرف می زدند: خب داداش شیری یا روباه؟؟ نذاشتی که زیرش دربره حباب رنگی!! -هه!! داداشت رو دست کم گرفتی؟؟ اصل شب عروسي که آدم باید داماد بشه نه سه روز بعد!! صدای خنده شون بلند شد. نفرت همه وجودم رو گرفت و اشک تو چشمام جوونه زد دوباره این روزها انگار اشک رفیق همیشگیم شده! -هیس! آرومتر رزا خوابه دیشب واقعا حالی خوشی نداشت. نگرانش شدم خواستم بیام پایین اما نذاشت. _نگران نباش! این حالات طبیعیه فقط عروس تو نازش بیشتره!
حالا هم بیدارش کن مامانش اینا میخوان بیان خداحافظی دارن میرن خونه شون بگو به خودش برسه که اونا نگران نشن بخوان بمونن که حوصله مهمون داری دیگه نداریم. از شدت انزجار نمیدونستم چکار کنم. اینقدر که مامانم به سودی احترام میذاشت و محبت میکرد. نیگا چجور پشت سرشون حرف میزنه. همین که صداي در اومد مطمئن شدم که سودی رفته؛ از روي تخت بلند شدم اما با سر گیجه شدید دوباره نشستم. جلوی چشمام انگار یه پرده سیاه کشیده بودند که هیچ نوری ازش رد نمیشد. با نفسای عمیق و
فشردن چشمام کمی سیاهی بر طرف شد. در باز شد سامان اومد تو و با دیدنم لبخندی زد: سلام خانوم صبح بخیر! خوبی اومدم بیدارت کنم که خداروشکر بیداری! مامانت اینا میخوان برن برو یه دوش بگیر سرحال بشی! _میخوام این کار رو کنم اما سرگیجه دارم. اگه ممکنه یه صندلی بذار تو حمام تا بتونم روش بشینم دوش بگیرم. یه باره نگران شد. _واقعا اینقدر حالت بده؟؟ نمی تونیایستاده دوش بگیری؟ درد هم داری؟؟با خجالت سرم رو زیر گرفتم لب به دندون گزیدم نه درد… ندارم… یه کم سرگیجه… میایستم بدتر میشه! …
- انتشار : 30/06/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
عالی بود و خیلی آموزنده خسته نباشید میگم ۲۰