رمان شیرینی شیدایی
عنوان | رمان شیرینی شیدایی |
نویسنده | بهارک مقدم |
ژانر | عاشقانه , کل کلی |
تعداد صفحه | 1748 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | تیم سایت رمان بوک |

دانلود رمان شیرینی شیدایی اثر بهارک مقدم به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
ساورینا توسلی، پزشک عمومی روزیکه با جواب مثبت بارداریش راهی منزل شده با خیانت همسرش که پسر خاله اش هم هست روبه رو میشود او با اصرار طلاق گرفته و حضانت فرزنده داخل شکمش را بعهده میگیرد و به کارش در بیمارستان ادامه میدهد، ولی با عوض شدن رئیس بخش بیمارستان زندگی روی دیگرش را به او نشان داده و …
خلاصه رمان شیرینی شیدایی
خاله از اول نظرش رو من بود.از همون بچگی هم این دوتا خواهر برای من و امیر نقشه کشیده بودند.امیر رو ده سالی ندیده بودم.یعنی از وقتی که 12سالم بود.از همون اول با پول پدرش رفت آلمان و درس خوند.حالا برگشته بود. یه پسر با چشمای سبز و صورت سفیدو موهای کمی بلند.امیر مرد جذابی بود.تو جمع که می رفت توجه همه ی دخترها رو به خودش جلب می کرد و تقریبا با همه گرم می گرفت.من زیاد حسود نبودم اما همیشه حالم گرفته می شد. همون اول که خاله من و به امیر نشون داد زیاد از این که زنش بشم بدم نیومد.خب پسری بود که هم تحصیلات از خارج کشور داشت هم پول و هم قیافه.
فقط مشکلش این بود که 10سال از من بزرگتر بود.اما به نظر مامان این اصلا مشکل بزرگی نبود.بلاخره اینقدر مامان در گوشم خونه که پسر خوبیه اله بله که آخر سر قبول کردم و شدم عروس خاله خانم. زندگیم تعریفی نداره.این چند مدته اخیر هم که همش دعواست تو خونه.دیگه خسته شدم شاید این بچه بتونه زندگیم رو عوض کنه. روشنا در اتاق رو باز کرد.بیحال نگاهش کردم که گفت:وا تو هنوز زنده ای؟گفتم الان یه حلوا افتادیم. – زبونت رو گاز بگیر دیوونه بیا دارم می میرم جدی جدی روشنا وسایلش رو برداشت و اومد سمتم
بعد از یه معاینه مختصر رفت سمت دارو خونه و با یه کیسه دارو اومد سمتم. روشنا:بگیر اینارو دیگه خودت دکتری می دونی سر وقت نخوری می میری. -دور از جونم روشنا:دور از جونت.نمی ری خونه؟برات مرخصی هم گرفتم از صدر.گیری بود که مگه مرخصی می داد!گفتم رو به موته به زور برگه رو امضا کرد.پاشو برو تا پشیمون نشده.ماشین آوردی؟ اروم بلند شدم و لباسم رو عوض کردم.کیفم رو از توی کمدم برداشتم و انداختم روی شونه ام.حتی جون نگه داشتن کیفم رو هم نداشتم. -آره آوردم.ممنون بابت زحمات بی دریغتون.جبران می کنم روشنا:توکه با این وضعت نمی تونی رانندگی کنی دختر!
خواهش می کنم از این جبرانی ها خیلی داری پیش ما نمی دونم کی می خوای جبراشون کنی… -حیف که حالم بده مگرنه حالت و می گرفتم شب خوش روشنا:شب خوش مراقب خودت و عزیز دل خاله باش.یه مو از سر کچلش کم شه می کشمت ها آروم از پاویون زدم بیرون.تو راهرو با چندتا از پرستارها و دکتر ها سلام علیک کردم.چشم هام بسته بود و دستم رو به دیوار گرفتم و آروم آروم راه می رفتم.سوار آسانسور شدم.تکیه دادم به گوشه دیوار آسانسور.با صدای بوق و باز شدن در از آسانسور اومدم بیرون.رفتم سمت زانتیای سفیدم.دوستش داشتم چون با پول خودم خریده بودمش و کلی برام ارزش داشت. نشستم تو ماشین.نفس عمیقی کشیدم و ماشین رو روشن کردم.محل کارم با خونه خیلی فاصله …
- انتشار : 20/06/1398
- به روز رسانی : 20/09/1403
نسبتا رمان خوبی بود، فقط به نظرم طولانی و کمی خسته کننده شده بود