کتاب آخرین المپیان
دانلود کتاب آخرین المپیان (جلد پنجم مجموعهی پرسی جکسون) اثر ریک ریوردان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آیا ایستادن در کنار خدایان و حفاظت از کوه المپ آنقدر ارزشمند است که جان خود را در راه آن از دست بدهی؟ ریک ریوردان در کتاب پرسی جکسون 5: آخرین المپیان، آخرین جلد از این مجموعه، جنگی هولناک و دلهرهآور را به تصویر میکشد ...
خلاصه کتاب آخرین المپیان
اگر میخواهید در کمپ دو رگهها محبوب باشید از یک ماموریت با خبرهای بد به کمپ برنگردید. خبر رسیدنم به کمپ، به محض خروجم از اقیانوس در کمپ پیچید ساحلمان در ساحل شمالی لانگ آیلند قرار دارد، و چنان جادو شده است که اکثر مردم حتی نمیتوانند آن را ببینند. انسانها نمیتوانستند بر روی ساحل ظاهر شوند، مگر اینکه آنها دورگه یا خدا و یا پیک تحویل پیتزای واقعاً واقعاً گم شده باشند. (این اتفاق افتاده_اما داستان دیگریست) بهرحال، آن بعد ازظهر دیده بان سر پست کانر استول از کابین هرمس بود. وقتی مرا به جا آورد، چنان هیجان زده شد که از روی درختش سقوط کرد. بعد او در شیپور حلزونی دمید تا به کمپ خبر دهد،
و بعد دوید تا به من خوشامد بگوید. کانر لبخند کجی که منطبق با شوخی طبعیاش بود بر صورت داشت. او پسر کاملاً خوبی بود، اما شما وقتی او آن دور و اطراف است، باید همیشه یک دستتان بر روی کیف پولتان باشد و هرگز تحت هیچ شرایطی، اجازه دستیابی به کرم اصلاح را به او ندهید مگر اینکه بخواهید بالشتتان را پر شده از آن کرم بیابید. او موی فرفری قهوهای داشت و کمی کوتاهتر از برادرش تراویس بود و این تنها راهی بود که میتوانستم آنها را از هم تشخیص دهم. آنها هر دو متفاوت با دشمن قدیمیام لوک بودند برای همین سخت بود باور کنید آنها همگی پسران هرمس هستند. او فریاد زد: پرسی! چه اتفاقی افتاده؟ بکیندورف کجاست؟
بعد حالتم را دید و خندهاش محو شد. -أه، نه سیلنای بیچاره. زئوس مقدس، وقتی او بفهمه... با هم از تپههای شنی بالا رفتیم. چند صد یارد دورتر، افرادی به سمتمان به راه افتاده بودند، خندان و هیجان زده آنها احتمالاً داشتند به این فکر میکردند. پرسی برگشته، اون موفق شده! شاید سوغاتیهایی آورده.. در عمارت غذاخوری توقف کردم و منتظرشان شدم. هیچ انگیزهای برای دویدن به سمتشان نداشتم، برای این که به آنها بگویم که چه بازنده ای هستم. نگاهی به تپه انداختم و سعی کردم کمپ دو رگه را همان طور که در بار اول دیده بودم به یاد آورم. به نظر مثل یه بیلیون سال پیش بود. از عمارت کلاه فرنگی شما میتوانستید ...



دیدگاه کاربران