کتاب دزد سایهها
عنوان | کتاب دزد سایهها |
نویسنده | مارک لوی |
ژانر | فانتزی، عاشقانه، ادبیات معاصر، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 209 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب دزد سایهها اثر مارک لوی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان پسری با یک موهبت خدادادی است. او می تواند با سایهها حرف بزند و حتی آنها را بدزدد. سایهها رازها را با او در میان میگذارند و از او کمک میگیرند. وقتی پسر بزرگ میشود، با انتخاب شغل پزشکی تلاش میکند از این موهبت برای درمان بیماران استفاده کند؛ اما خودش را نمیتواند معالجه کند، چون روح او سالها پیش در جست و جوی عشق گم شده است. «سایه دزد» اثری فانتزی است که زبانی ساده دارد و در آن روابط انسانی و عاطفی میان آنها به تصویر کشیده شده است …
خلاصه کتاب دزد سایهها
روزهای پایانی ماه مارس بود. هیچ ابری هم در آسمان پیدا نبود در راه مدرسه بودم و خوشبختانه سایهای که جلویم افتاده بود به نظر می رسید کاملاً با من مطابقت دارد. جلوی نانوایی، همانجا که همیشه لوک را میدیدم، ایستادم. مادرش از پشت ویترین سلام کرد. فوراً سلامش را جواب دادم و از این فرصت که لوک هنوز پایین نیامده بود، استفاده کردم تا اتفاقاتی را که روی پیاده رو میافتاد از نزدیک بررسی کنم. بیشک، سایه ام برگشته بود. حتی دستهای از موهایم را که مامان، قبل از آمدن به مدرسه، سعی می کرد روی پیشانیام صافشان کند، تشخیص میدادم. مامان می گفت وسط سرم، مثل پدرم، خوشههای گندم روییده است. شاید هم به همین
خاطر بود که هر روز صبح به آنها حمله ور میشد. برگشتن سایه ام خبر خوشایندی بود. حالا مسئله این است که باید کاملاً مواظب باشم تا دوباره گمش نکنم و به خصوص که سایه کس دیگری را قرض نگیرم احتمالاً حق با لوک بود؛ ناراحتی دیگران میتوانست مسری باشد. من تمام زمستان را ناراحت بودم. لوک پرسید: میخوای همین طوری به پاهات نگاه کنی؟ متوجه آمدنش نشده بودم، به شانهام زد و به دنبال خودش برد. -زود باش، دیر میرسیم ها. با آمدن بهار اتفاق عجیبی میافتد بعضی از دخترها مدل موهایشان را عوض میکنند، قبلاً به این موضوع دقت نکرده بودم ولی وقتی الیزابت را وسط حیاط مدرسه دیدم، برایم روشن شد. موهایش
دیگر دم اسبی نبود و روی شانههایش ریخته شده بود. این مدل خیلی زیباترش کرده بود و بیآنکه بدانم چرا، من را ناراحت کرد. شاید به این خاطر که حدس می زدم هیچوقت به من محل نمیگذارد من در انتخابات نماینده کلاس موفق شده بودم ولی مارکه موفق شده بود قلب الیزابت را به دست آورد و متوجه هیچ چیز نشده بودم. آنقدر سرگرم گرفتاریهای احمقانهام با سایهها بودم که اصلاً متوجه چیزی نشدم. اصلا نفهمیده بودم که درست پشت سرم، وقتی در ردیف اول مینشستم دوستی آنها شکل میگرفت. متوجه ترفند ریز الیزابت هم نشده بودم هر وقت فرصتش را پیدا میکرد هفتهای یک ردیف عقب تر میرفت. ابتدا جایش را با آن عوض کرد بعد هم با زوله …
- انتشار : 26/11/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403