کتاب اکو: داستان آیوی
عنوان | کتاب اکو: داستان آیوی (جلد سوم) |
نویسنده | پم مونیس رایان |
ژانر | داستانی |
تعداد صفحه | 122 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب اکو: داستان آیوی اثر پم مونیس رایان: (جلد سوم) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در جلد سوم داستان اکو، سازدهنی به سال ۱۹۴۲ و به سراغ آیوی میرود. آیوی با خانوادهاش به کالیفرنیا مهاجرت کرده اما آنجا را دوست ندارد. با آمدن به کالیفرنیا، آیوی دوستانش و تمام چیزهایی که میشناخت را از دست داده است. هیچکس هم خانواده او را به عنوان یک خانواده امریکایی نمیپذیرد و همه نگاهشان جور دیگری است چون آنها اصالتا مکزیکی هستند. درست در همین زمان آیوی سازدهنی را پیدا میکند و عاشقش میشود …
خلاصه کتاب اکو: داستان آیوی
روز یکشنبه، در مدت زمانی که پدر مشغول تعمیر در انباری بود، آیوی روی نوشتههای درِ پشتیِ خانه یاماموتوس را با رنگ پوشاند و سعی کرد به جاسوسی و این قبیل مسائل فکر نکند پدر گفته بود که آیندهی خانوادهی یاماتوس به آینده خودشان گره خورده است. بنابراین، اگر کسی ثابت میکرد که آنها جاسوس هستند پدر شغلش را از دست میداد و مجبور بودند دوباره به جای دیگری نقل مکان کنند؛ شاید به جایی نه به این نزدیکی و نه با امتیازاتی مثل شرکت در یک ارکستر و یا صاحب یک خانه شدن. چند روز بعد، وقتی داشت لباسهایش را برای مدرسه آماده میکرد، دوباره یاد قضیهی
جاسوسها افتاد. جاسوسها چه لباسی میپوشند؟ مشکی؟ یا اینکه در طول روز مثل مردم عادی لباس میپوشند و شبها لباس جاسوسی به تن میکنند؟ آیا لباس مشکی یکی از شواهد جاسوسی بود؟ در طول شب، آیوی مدام از خواب بیدار میشد. صبح دوشنبه هم خیلی زود از تخت بیرون آمد. البته اصلا به اندازه روزهای اول مدرسه نگران نبود؛ حداقل نگران پیدا کردن راه و اینکه وقت ناهار کجا میتواند بنشیند نبود؛ یا اینکه مثلا در طول زنگ تفریح با چه کسی بازی کند. حالا سوزان را داشت. مادر با آیوی به ایستگاه اتوبوس رفت و تا آمدن اتوبوس کنارش ماند. آیوی مادرش را بوسید،
خداحافظی کرد و از پلههای اتوبوس بالا رفت. سوزان بلند شد. با خنده برایش دست تکان داد. آیوی آرام از کنار صندلیها رد شد تا پیش او بنشیند. سوزان دست آیوی را فشار داد؛ -سلام. اضطراب داری؟ -هیجان دارم. خیلی خوش حالم که با همیم. همان طور که اتوبوس جلو میرفت و دانش آموزان مختلف را سوار میکرد، آیوی و سوزان دربارهی درشکه حرف میزدند. برنامه ریزی میکردند به جای اینکه آنجا را تبدیل به قلعه کنند یک خانه درختی از آن بسازند بالاخره اتوبوس جلوی مدرسه ابتدایی لینکلن نگه داشت و تعدادی از دانش آموزان بلند شدند سوزان هم بلند شدو آیوی هم به دنبالش راه افتاد …
- انتشار : 02/05/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403