کتاب خبرخوان
کتاب خبرخوان کتاب خبرخوان

کتاب خبرخوان

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب خبرخوان
نویسنده
پولت جایلز
ژانر
ماجرایی، تاریخی، ادبیات داستانی
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
272 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب خبرخوان' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب خبرخوان اثر پولت جایلز به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

پولت جایلز از آن دست نویسندگانی ست که تجریباتش طی سفرهای بسیاری که انجام داده، در داستان‌هایش نمود زیادی دارند. اندکی پس از جنگ داخلی آمریکا، کاپیتان جفرسون کایل کید با مسافرت‌های پیاپی در شمال ایالت تگزاس و روزنامه خوانی برای مخاطبان مشتاقی که نه سواد چندانی دارند و نه امکان داشتن نشریات جدید امرار معاش می‌کند. او برای مردم از هجوم مهاجران ایرلندی به نیویورک می‌خواند، از احداث راه آهن در ایالت نوپای نبراسکا، از ویژگی خاص زنان هندو و... کاپیتان، بیوه مردی سالخورده است که سه جنگ را از سر گذرانده و در دوتای آن‌ها شرکت داشته. در جوانی چاپخانه چی بود تا اینکه درگیری بین ایالت‌ها باعث شد دستگاه چاپ و تمام دارایی‌اش را از دست بدهد ...

خلاصه کتاب خبرخوان

فردای آن روز از جاده اسپنیش فورت به راهشان ادامه دادند. مسیر جنوبی کناره رودخانه سرخ، در دره ای عظیم پیچ و تاب می‌خورد. یک کیلومتر جلوتر، جاده ارتفاع می گرفت و صخره‌های عمودی به رودخانه منتهی می‌شدند. در زمان.های دور رودخانه از آنجا می‌گذشت و زمین را می شکافت و طی قرن‌ها همچون ماری سرخ و عظیم از این سو به آن سوی دره می‌خزید. باران دیگر بند آمده بود. کاپیتان ناراحت بود که دخترک پیاده می.آید اما جوهنا نه سوار میشد نه کفش به پا می‌کرد؛ محو تماشای رودخانه بود. خوب می‌دانست آن سوی رودخانه قلمروی سرخ پوستان است مادرش آنجا بود پدرش آنجا بود شاید هم

برادران و خواهران و همه اقوامش خاندان قبیله ای‌اش و شاید مردی جوان که قول دخترک را به او داده بودند تنه سیاه بلوط‌های همیشه سبز مارپیچ بالا رفته و مانند برس های دودکش سیمی شکل شده بودند؛ جای مناسبی برای کمین کردن محسوب می‌شدند. کاپیتان دوست داشت سگ داشته باشد باید از یک نفر سگ می‌گرفت. دخترک ایستاد و دستش را بالا برد؛ به روبه رویش نگاه می‌کرد. کاپیتان افسار بلند را ناگهان کشیدو فنسی توقف کرد پشت سرشان پاشا گوش‌هایش را به جلو تیز کرد و یک دفعه شیهه‌ های بلند و زنگ دار سر داد. کاپیتان کید هفت تیر را بیرون کشید و بار دیگر خشابش را وارسی کرد. خشک خشک بود،

آن را ‌کف گاری، پهلوی صندلی چپ کنار خودش گذاشت و زیر دنده خوک نمک سود که پارچه پیچ شده بود پنهان کرد به یاد داشت که فشنگ‌های ۳۸ میلی متری را توی چلیک آرد مخفی کرده است. چند لحظه بعد، صدای ده دوازده اسب به گوشش خورد و همین طور صدای جرینگ جرینگ زین و برگ و لوازم دیگر نعل‌ها روی سنگ‌های جاده تلق تلق می کردند. گروهی از سواره نظام‌های ارتش ایالات متحده چهار صد متر جلوتر پدیدار شدند. کاپیتان پایین پرید و دخترک را با بازو گرفت علامت «خوب» را جلوی صورتش نشان داد آن دو در یکی از معدود نواحی صاف و هموار بین آن همه بلوط سفید قطور بودند و سربازها که ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ