کتاب پیمان خونین
عنوان | کتاب پیمان خونین |
نویسنده | ریچل مید |
ژانر | فانتزی، عاشقانه، ادبیات داستانی، ادبیات نوجوانان |
تعداد صفحه | 449 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود کتاب پیمان خونین (جلد چهارم آکادمی خونآشام) اثر ریچل مید به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
حملهی اخیر به آکادمی سنت ولادیمیر تمام جهان مورویها را ویران کرد. بسیاری مردهاند و سرنوشت کسانی که استریگویها با خود بردهاند، بسیار بدتر از آنهاست. خالکوبیای نادر اکنون بر گردن رز نقش بسته است، علامتی که میگوید او آنقدر استریگوی کشته که شمارشان از دستش خارج شده. اما تنها یک قربانی است که اهمیت دارد… دیمیتری بلیکوف …
خلاصه کتاب پیمان خونین
باقی سفر بدون ماجرای خاصی گذشت. احساس ناراحتیای که سیدنی که در کنار من داشت همچنان پابرجا بود اما گاهی هم وقتی موقع تماشای تلویزیون روسی، نیاز به کمک داشتم وقت میگذاشت و برایم توضیح میداد موضوع از چه قرار است. بین برنامه های تلویزیونی اینجا و برنامههایی که ما هر دو با آنها بزرگ شده بودیم تفاوتهای فرهنگی زیادی وجود داشت، پس از این لحاظ با هم تفاهم داشتیم، هر از گاهی سر موضوعاتی که برای هر دویمان بامزه بود لبش به مختصر لبخندی باز میشد و احساس میکردم کسی کنارم هست که واقعا امکان دارد بتوانم با او رفیق شوم. میدانستم امکان ندارد هیچ وقت بتوانم جایگزینی برای لیزا
پیدا کنم اما فکر میکردم بخشی از وجودم بعد از ترک لیزا پی پر کردن جای خالیش است. سیدنی کل روز را خوابید و داشتم فکر میکردم یک جغد شب بیدار با عادات خواب عجیب و غریب است. به علاوه رفتار عجیبش در رابطه با خوراکی هم ادامه داشت، خیلی اندک دست به خوراک میزد همیشه باقی مانده خوراکش را میداد من بخورم و درباره خوراکیهای روسی بیشتر ماجراجویی میکرد، اگر او نبود من که تازه وارد بودم باید اول همه چیز را امتحان می کردم و بودن یک راهنما که خیلی بیشتر از من دربارهی این کشور میدانست اگرچه اهل آنجا نبود، خیلی خوب بود. روز سوم سفرمان به امسک رسیدیم. امسک شهری بزرگتر و زیباتر از چیزی بود که
از سیبری انتظار داشتم. دیمیتری همیشه سربه سرم میگذاشت که اشتباه میکنم که سیبری را شبیه به آنتارکتیکا تصور میکنم و الان میتوانستم بگویم حق با او بود. البته تا جایی که قسمت جنوبی منطقه مشخص بود. هوا با هوای این موقع سال در مونتانا فرق چندانی نداشت؛ هوا خنک و بهاری بود که گاهی با تابش آفتاب گرم میشد. سیدنی گفته بود وقتی به آنجا رسیدیم وسیله نقلیه ای از یک موروی که میشناخت برایمان جور میکند. تعدادی موروی در شهر زندگی میکردند و خودشان را با باقی جمعیت انبوه هماهنگ کرده بودند با این وجود وقتی روز سپری شد، متوجه مشکلی شدیم هیچ مورویای حاضر نبود ما را به دهکدهی مورد نظرمان ببرد …
- انتشار : 23/07/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403