کتاب سباستین و ترول
عنوان | کتاب سباستین و ترول |
نویسنده | فردریک بکمن |
ژانر | فانتزی، روانشناسی، ادبیات معاصر |
تعداد صفحه | 33 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب سباستین و ترول اثر فردریک بکمن به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سباستین در یک حباب لیوان زندگی میکند. این یک مشکل است، البته، همه در خارج موافق هستند. حبابهای شیشه مثلا در کلاسها و مهمانیهای تولد بسیار غیر عملی هستند. در ابتدا همه فکر میکردند این شیشه مشکل است، اما وقتی او به مدت کافی در آن زندگی کرد، به جای آن تصمیم گرفته شد که این مشکل خود سباستین است. کسانی که در بیرون هستند میگویند شما نمیتوانید با او تماس چشمی برقرار کنید، به نظر میرسد او “غایب” است. در واقع این کتابی است راجع به ظرافتهای زندگی. راجع به پیچیدگیهای مشکلاتی که ما هر روز با آنها دست و پنجه نرم میکنیم …
خلاصه کتاب سباستین و ترول
سباستین شبها نمیتواند بخوابد. گاهی پدر و مادر سباستین هم مجبور میشوند مثل او بیدار بمانند. سباستین اشکهای پدر و مادرش را میبیند که آرام روی دیوارهٔ حباب شیشهای میافتند؛ مثل باران پشت پنجره. سباستین میفهمد که پدر و مادرش میگویند کاش یک بلایی سرش میآمد، چون آن موقع سباستین دلیل خوبی برای اذیت کردنشان داشت. اگر سباستین تصادف میکرد یا بلایی سرش میآمد، میشد درکش کرد؛ شاید هم اصلاً میشد معالجهاش کرد. اما مشکل سباستین بیماری نیست که با قرص حل بشود؛ تاریکی سباستین به سادگی زدن کلید برق روشن نمیشود تاریکی سباستین خستگیای هست که روی سینه او سنگینی و نفسش را تنگ میکند. حالا حباب
بزرگتر شده یا شاید هم سباستین کوچکتر شده. این کاری است که نگرانی و دوست داشته نشدن با ما میکند، کوچکمان میکند. بعضی بعد از ظهرها نه از سر خستگی که از فرط ملال خوابش میبرد. با نفسهای تنگ و کابوسهای عمیق که چند دقیقه یک بار تکرار میشوند. سباستین غروب، در حالی که کمی کرک روی صورتش ریخته، بیدار میشود. یک غول جلوی سباستین داخل حباب نشسته. سباستین مطمئن است که او یک غول است. چون ازش پرسید: تو چی هستی؟ و غول جواب داد: غول. حالا میداند او چیست اما سباستین هنوز میخواهد بپرسد. -یعنی چی که غول؟ غول یک کم سرش شلوغ است با دقت دارد روی کاغذهای کوچک سفید با یک قلم آبی قشنگ
چیزهایی مینویسد، آن قدر مینویسد که کاغذهای سفیدش با رد جوهرهای کج وکوله پر میشوند؛ بالاخره، غول به سباستین نگاه میکند و میگوید: از همین غولهای معمولی. جوابش این بود چون همین است دیگر؛ یک غول. غول بودن یک غول برای خودش که جالب نیست؛ ولی یک غول برای دوروبریهایش عجیب است، چون معمولاً کسی در شیشه یا جاهای دیگر غول نمیبیند. سباستین میپرسد: تو اون کاغذ یادداشتها چی مینویسی؟ غول جواب میدهد: اسم تو رو. -چرا؟ -که یادت نره کسی هستی. سباستین که نمیداند چه باید بگوید میگوید: قلم قشنگیه. -قشنگترین قلمیه که میشناسم همیشه همراهمه چون میخوام بدونن دوستشون دارم. -کیها؟ -حروف …
- انتشار : 10/11/1403
- به روز رسانی : 12/11/1403