کتاب تبعید و سلطنت
عنوان | کتاب تبعید و سلطنت |
نویسنده | آلبر کامو |
ژانر | فلسفی، ادبی |
تعداد صفحه | 184 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب تبعید و سلطنت اثر آلبر کامو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب تبعید و سلطنت در بر دارندهی 6 داستان کوتاه و جذاب از یکی از نویسندگان بزرگ قرن بیستم آلبر کامو است که شما را با فلسفه دینی و اعتقادی پیچیده و مبهمی روبهرو میکند و در نهایت راهی جز بررسی و تفکر در دل داستانها جلوی پای شما نمیگذارد. کتاب تبعید و سلطنت (Lexil et le Royaume) داستانهای مستقلی دارد که تا حدود زیادی از لحاظ خصوصیات روحی مشابه یکدیگرند. در این داستانها مخاطب ابتدا با مردان و زنان و مکانهایی به ظاهر متفاوت و خاص روبهرو میشود اما پس از مدتی و با کمی تامل درمییابد که بسیاری از آنها برایش آشنا هستند …
خلاصه کتاب تبعید و سلطنت
عجب جوششی، عجب جوششی! باید یک نظم و ترتیب حسابی به اوضاع داخل کلهام بدهم. از زمانی که زبانم را بریدهاند زبان دیگری که هیچ نمیشناسمش بیوقفه در دهانم وول میخورد. چیزی یا کسی حرف میزند یکهو ساکت میشود و دوباره شروع میکند به حرف زدن. آه! خیلی چیزها از او میشنوم که هیچگاه بر زبان نمیآورم عجب جوششی کافی است دهانم را باز کنم تا عین شن روان از آن حرف بیرون بریزد از نظم میگوید یک نظم واقعی در همان لحظه از چیزهای دیگری هم حرف میزند من همیشه در آرزوی نظم بودهام. دست کم از یک چیز مطمئنم و آن این که منتظرم تا مأموری که باید بیاید و جانشین من بشود پیدایش شود. این جا روی دامنه کوهی در فاصله
یک ساعتی شهر تغازه هستم توی یک کهریز سنگی قایم شدهام و روی یک اسلحه کهنه نشستهام. روز در بیابان آغاز میشود و هنوز هوا سرد است. ولی خیلی زود گرم میشود تا زمین را تا سرحد جنون برساند و من، بعد از این همه سال که حالا دیگر عددشان هم از دستم خارج شده… نه، این دفعه هم نشد! مأمور باید امروز صبح یا بعد از ظهر برسد. گویا قرار است با یک راهنما بیاید. من صبر میکنم، صبر میکنم. سرما، تنها سرما میتواند مرا این چنین بلرزاند. باز هم معطلی! برده کثیف! الان مدتهای طولانی است که معطلم آن وقتهایی که در فلات بلند مسیف مرکزی زندگی میکردم. با آن پدر نخراشیده و مادر خام و بیتجربه و نوشیدنی. هر روز سوپ پیه، همیشه نوشیدنی تلخ و
خنک و زمستان طولانی تپههای برفی سرخسهای نفرت انگیز حالم را به هم میزدند. میخواستم فرار کنم همهشان را دفعتاً ترک کنم بلکه روزی زندگیام را زیر آفتاب واقعی و آب زلال و شفاف از سر بگیرم. به کشیش اعتقاد داشتم و اطمینان از حوزه علمیه برایم گفت، همه وقتش را صرف من میکرد. در این سرزمین پروتستان مسلک، در عزلتی محض به سر میبرد و همین عزلت به او وقت کافی میداد تا برایم بگوید. از آینده میگفت و از خورشید خورشید مذهب کاتولیک بود و او مرا به مطالعهاش وا داشت. لاتین را در کله سخت من فرو میکرد: “باهوش است اما یک قاطر باهوش.” بد هم نمیگفت کلهام آن قدر سخت بود که در تمام زندگیام به رغم سقوطهای مکرر هرگز قطرهای خونریزی نکرده بود …
- انتشار : 18/11/1403
- به روز رسانی : 20/11/1403