کتاب یتیم ورشو
عنوان | کتاب یتیم ورشو |
نویسنده | کلی ریمر |
ژانر | تاریخی، درام، ادبیات داستانی، ادبیات معاصر |
تعداد صفحه | 588 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب یتیم ورشو اثر کلی ریمر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
یتیم ورشو داستان دختری جوان، پسری از ساکنین گتو و جنگجویی مبارز و پرستاری که هر یک به شیوهی خود برای نجان کودکان یهودی طی حملهی نازی ها و روس ها به لهستان می جنگند. کتابی برگرفته از قهرمان واقعی (ایرنا سندلر) که جان هزاران کودک یهودی را طی جنگ جهانی دوم نجات بخشید. یتیم وروشو کتابی است پیرامون خیزش ورشو، داستانی حقیقی از دو جوان که برای زنده ماندن تلاش میکنند. ابتدا از دست نازی ها و سپس از دست سربازان شوروی که به قصد نجات لهستان وارد این کشور شده بودند …
خلاصه کتاب یتیم ورشو
تقریباً هر چیزی درباره زندگی در ورشو با زندگی در ترزیینیا تفاوت داشت، اما من فقط شبها بود که به خود اجازه میدادم در مورد این تفاوتها بیندیشم. سه سالی میشد که از مرگ پدرم گذشته بود اما من همچنان به خاطراتی که در اتاق زیبای خود در خانه پدرم در پشت کلینیک او داشتم، چسبیده و رهایش نمیکردم. به یاد آن پردههای صورتی کم رنگی افتادم که مادرم قبل از به دنیا آمدنم دوخته بود، آن کاغذ دیواری سفید و سبز و آن قالی پرز گرفته قهوهای رنگ و از همه بهتر… خُرخر پدرم در تختش که درست روبه روی سالن بود. من حتی دلتنگ اتاقی که در خانه زیبا و مجلل ترودا و ماتئوس داشتم هم بودم_گرچه هرگز تا موقعی که
مجبور به ترک آن شدم آن را از آن خودم ندانستم. آپارتمانی که عمو پیوتر برای ما اجاره کرده بود کمی عجیب بود: در طبقه سوم از همه بیشتر اتاق داشت و اتاق من در جایی شبیه یک نیم طبقه بود، بالای یک دسته پلکان و در یک فضای کوچک زیر شیروانی ساخته شده بود. هر کاری که میکردم اتاقم همیشه بوی اندکی غبار و پتوی پشمی من همیشه بوی نا میداد. تشک نرمی داشتم اما پتوها زبر بود و بمباران در روزهای اولیهی جنگ، به سقف ساختمان و پنجره نیزهای مانندی که اتاق مرا روشن میکرد، آسیب زده بود. عمو پیوتر، وقتی وارد آن خانه شدیم، سقف و قاب پنجره را تعمیر کرد، اما تهیه لوازم ساختمانی کار آسانی نبود. او مجبور شده بود
از آجرهای مستعمل ساختمان استفادهی مجدد کند و ملاتی که استفاده میکرد با علوفه تقویت شده و از گوشه و کنارش هم بیرون زده بود. گاهی من به آن علوفه خیره میشدم و با خود فکر میکردم که در سمت دیگر سقف آیا موشها به سمت آن کشیده میشدند یا نه. سقف میتوانست هر لحظه روی من بریزد و آن موشها آخرین چیزی میتواند باشد که من میدیدم. به رغم قوه تخیل بیش از حدم، من در آنجا از امنیت نسبی برخوردار بودم، اما هر نفس به من یادآوری میکرد که من در خانه نبودم و آن اندیشه، همیشه افکار بدتری را با خود به همراه میآورد – که خانه ما برای همیشه از بین رفته، که من آخرین عضو به جا مانده از …
- انتشار : 21/07/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403