رمان اول ماه (به دار آویخته)
عنوان | رمان اول ماه (به دار آویخته) |
نویسنده | مهسا فرخیان |
ژانر | عاشقانه، انتقامی |
تعداد صفحه | 491 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان اول ماه (به دار آویخته) اثر مهسا فرخیان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان درباره دختری رنجدیده به نام نورین است که پس از فوت پدرش، به اجبار پدربزرگ نامهربانش باید همسر یکی از سه پسر دایی خود شود؛ در حالی که هر سه متأهل اند. او که نسیم، همسر راتین، را مقصر خودکشی پدرش میداند و از او کینه به دل دارد، تصمیم میگیرد با راتین ازدواج کند. حال باید دید این زخم کهنه و چرکین که زندگی نورین را به تباهی کشانده، با تصمیم او برای هوو شدن چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد …
خلاصه رمان اول ماه
آقاجان: راتين؟ بلاخره سر بلند میکند، با تاخیر اما نگاهش را بالا میکشد، چشمهای سرخش تضاد زیادی با چهرهی خونسردش دارد… شاید شوکه شده از اتفاقی که فکرش را نمیکرد. بخواهم منطقی فکر کنم زندگیاش دستخوش تغییر بزرگی میشود، خوب از نظر من اما… شاید تلخ برای راتين. راتین: بله آقاجان؟ آقاجان: تو نظرت چیه؟ زیادی ساکتی بابا. راتین به سمت نسیم نگاه میکند و من از همین فاصله هم مهر و غم ترکیبیاش را حس میکنم. دوباره به طرف آقاجان سر میچرخاند. راتین: نظری ندارم آقا جان هرجور خودتون صلاح میدونید. آقاجان: بابا جان من دارم دسته گلمو میدم دستت حواست که هست چه توقعی ازت میره؟ از فردا هم الناز و الهام و الهه میفتن
دنبال جهیزیه، اما تو یک خونهای مجزا از خونهای که با همسرت ساکنی. مهر و محبت یک دفعهای آقا جان را به پای چه بنویسم؟ دسته گل؟ هه… تا الان که شبیه خاری در چشمشان بودم. خاله الهه: اره عمه قربونت خریدن وسایل کاری نداره یه جارو بگیر ما وسایلو بچینیم. راتين: اقاجان … اگر اجازه بدید من با خونه گرفتن مخالفم. افسون: راتين نمیخوای نورین و ببری تو خونهای که نسیم هست نه؟ در مورد من و زندگی من چانه میزنند و من فقط تماشایشان میکنم، راتین باشد من به چادر تو خیابان هم قانعم، نسیم با غیض به افسون نگاه میکند. -معلومه که نه مگه خلم با هووم تو یه خونه زندگی کنم؟ افرا: خب خدا رو شکر چون نورین هم خل نیست چنین چیزیو تحمل کنه.
آقاجان: افرا زبون به دهن بگیر ببینم این پسر چی میگه (رو به راتین): خب؟ راتین: اگر شما و خانم جان مشکلی ندارید طبقهی بالا رو آماده کنن. خانم جان با خوشحالی دستهایش را بهم میکوبد و رو به آقا جان میگوید: بچم راست میگه آقا، چه فکر خوبی کردی مادر جان بالا که خالیه چه بهتر که نورین هم زیر گوش خودمون باشه. بلاخره من راهم قاطی آدمیزاد حساب کردند و نظرم را خواستند. آقاجان: تو موافقی بابا؟ من باشم و او حتی در جهنم…. دیگر فرقی میکند مکانش؟ فقط من باشم و او… ای ردیف غزلم، ورد زبانم، نفسم حاکم گسترهی فن بیانم، نفسم. تو چه کردی که دلم این همه خواهانت شد؟ حکم کرده است فقط با تو بمانم نفسم. -هر جا شما صلاح میدونید …
- انتشار : 05/01/1404
- به روز رسانی : 26/03/1404