رمان گرسنه
عنوان | رمان گرسنه |
نویسنده | کنوت هامسون |
ژانر | ادبیات داستانی، درام |
تعداد صفحه | 333 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان گرسنه اثر کنوت هامسون به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
هامسون، با خلق این داستان خودزندگی نامهای و قدرتمند دربارهی فقر، گرسنگی و استیصال نویسندهای جوان که در تلاش برای دستیابی به خودشناسی و ذوق هنری است، نقطهی عطفی در تاریخ ادبیات جهان به وجود آورد. این رمان به شکلی درخشان به تأثیرات ذهنیِ مفهوم بیگانگی و وسواسهای فکری میپردازد و تصویری فراموش نشدنی از مردی تحت تأثیر نیروهای خارج از کنترل خود و در آستانهی خود تخریبگری ارائه میکند …
خلاصه رمان گرسنه
باری، بالاخره نیمکتی یافتم و روی آن نشستم ولی بازم این موضوع ذهنم را به خود مشغول میداشت و نمیگذاشت به فکر دیگری بپردازم کلیه مصیبتهای من از نخستین روز بهار آغاز شده بود از همان روز سستی و ضعف بر من عارض شده بود و رفته رفته شدت مییافت. درواقع آنقدر خمود و خسته بودم و پاهایم چنان بیقوه بود که قدرت رفتن به این سو و آن سو را نداشتم. انگار گروهی جانور نامرئی در عمق وجودم رخنه کرده و تدریجاً تمام نیروی بدنم را مکیده بودند. آیا مشیت پروردگار براین تعلق گرفته بود که به کلی مرا از میان برداردو نابود سازد؟ ناگهان از جا برخاستم و بیجهت بنا کردم به قدم زدن در جلو
نیمکتی که روی آن نشسته بودم. در همین لحظه بالا ترین عذاب را میکشیدم، حتی دستهایم به قدری درد گرفته بود که قادر نبودم آنها را بوضع عادی نگه دارم. غذای آخری که خورده بودم چنان ثقیل بود که سر گیجه شدیدی به من میداد و دلم را به سختی آشوب میکرد. حواسم آشفته و پریشان و معده ام پر و سنگین بود. چشمها را به زمین دوخته بدون قصد معین اینور و آنور قدم میزدم. عابرین همچون رشتههای باریک نورانی در برابر نظرم میلغزیدند و پدیدار و ناپدید میشدند. بالاخره چند نفر آقای محترم نیمکتی را که رویش نشسته بودم گرفتند و به محض نشستن چند سیگار برگ آتش زدند و با صدای بلند
سرگرم وراجی شدند به طوری خشمگین شدم که چیزی نمانده بود دعوا راه بیندازم ولی فوراً جلو خود را گرفته راهم را کج کردم و رو به انتهای پارک رفتم. آنجا نیمکت خالی پیدا کردم و فوراً رویش نشستم، باز فکر خدا به سرم زد این دیگر قابل توجیه نبود که چرا هر وقت داشتم کاری پیدا میکردم خداوند در میانه حائل میشد و تمام زحماتم را به در میداد و هر چه را رشته بودم پنبه میکرد. من که بنده قانعی بودم و جز یک لقمه نان بخور و نمیر روزانه چیزی از او نمیخواستم. درست دقت کرده بودم که هر وقت مدت نسبة درازی گرسنگی میکشیدم مغزم آرام آرام از کار میافتاد و درون جمجمه ام تهی میشد. کاسه سرم آنقدر …
- انتشار : 02/06/1403
- به روز رسانی : 01/12/1403