رمان خزان

عنوانرمان خزان
نویسندهکیمیا راد
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه763
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان خزان اثر کیمیا راد به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

خزان و پسر عمویش بهراد عاشق هم بودند اما ناگهان داداش بهراد به نام برسام از قدیم عاشق خزان بوده و به خزان درخواست ازدواج می‌دهد و با موافقت خانواده، در حالیکه خزان کاملا مخالف است سر سفره‌ی عقد می‌نشیند و …

خلاصه رمان خزان

ماشینو کنار خیابون پارک کردم و به سمت ساختمون دو طبقه‌ی شیکی که رو به روم بود قدم برداشتم… از پله های سیاه رنگ بالا رفتم و وارد بوتیک شدم… هیچ کس نبود… معمولا تو این ساعتا کسی نمیومد.. صدای حرف زدنشو شنیدم و به سمت صداش پرواز کردم… انقدر دلم براش تنگ شده بود که حد نداشت… از شب خواستگاری به بعد جواب زنگا و پیامام و نمی‌داد… تا اینکه تصمیم گرفتم بعد دو روز بیام پیشش. در اتاقک شیشه ای رو باز کردم و وارد شدم… با دیدنم شوکه شد… -تو اینجا چیکار می‌کنی؟! پسری که کنارش بود ببخشیدی گفت و بعد از خداحافظی با بهراد رفت و مارو تنها گذاشت… -قدمی به سمتش برداشتم اومدم باهات حرف بزنم.

اخمی کرد و نگاه ازم گرفت. چقدر پریشون بود. زیر چشماش گود شده بود… حینی که پشت میزش می‌رفت گفت: حرفی نمونده خزان…. الانم لطف کن و برو از اینجا. -نالیدم بهراد… چرا اینطوری می‌کنی؟ چرا ازم فاصله می‌گیری؟! تو که می‌دونی طاقتشو ندارم. سکوت کرده بود… به سمتش رفتم و دستشو گرفتم بهراد… عشقم … تو رو خدا رو برنگردون ازم… جون من. دستشو پس کشید و با اخم غلیظی خیره شد تو چشمام. -دست نزن بهم… دیگه دست نزن بهم…. درست نیست… من به داداشم خیانت نمی‌کنم خزان خانم… چشم به ناموس کسی هم نمی‌ندازم! می‌دونی، از داداشم ناراحت نیستم اصلا… اون از کجا می‌دونست که من خاک بر سر اینجا دارم

از عشق تو جون می‌کنم.. از کجا خبر داشت هان؟! با نفرت و بغض آلود نگام کرد و لب زد: ولی تو چی؟! تو می‌دونستی! می‌دونستی دوست دارم… می‌دونستی جونمم واست میدم… با این حال بهم خیانت کردی… از پشت بهم خنجر زدی… اونم با کی؟!!! با داداشم با هم خونم… خدا بگم چیکارت کنه خزان! نابودم کردی! با گریه ای که قصد بند اومدن نداشت گفتم: بهراد بخدا اونجوری که فکر می کنی نیست من بهت خیانت نکردم به جون تو… به خدا قسم… من خیانت نکردم… من حتی سرسوزن به برسام علاقه ندارم… به کی قسم بخورم تا باورم کنی؟! من تو رو دوست دارم…. فقط تو رو تو این قلب لامصب فقط تویی نه هیچ کس دیگه. نفسی گرفت و …

دانلود رمان خزان
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان خزان
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها