دانلود رایگان رمان کوچه های شب زده اثر مریم سلطانی
دانلود رمان کوچه های شب زده اثر مریم سلطانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان از یک شب و مهمونی هالوین شروع میشود که با لو رفتن مهمانی (ملودی) مجبور میشود به خاطر شغل پدرش مهمانی را ترک کند؛ طی این فرار سر از یک چایخانه در می اورد و با مردی به نام امیرحافظ آشنا میشود! بعدها آشنایی دوباره این دو به واسطه پرونده بهارپناهی، (که وکلاتش به عهدهی مولودی است) از سرگرفته میشود تا جایی که به خاطر خواهر امیرحافظ رفت و امد این دو شروع میشود و …
خلاصه رمان کوچه های شب زده
کلافه سر تکان داد. بد بیاری پشت بدبیاری. دستش را داخل جیب شلوارش برد و سوئیچ را بیرون آورد کنار در مکثی کرد و در حالی که تمام فکرش آن پایین و خرابی های پی در پی آن اواخر بود کلید کنتور را زد. برق ها خاموش شدند و سیاهی سایه انداخت زبانهی در را کشید. لنگه در از هم چند سانتی بیشتر فاصله نگرفته بود که مقابل چشمان حیرانش در با فشاری کاملا باز شد. بارکهی نوری داخل شد و دختری با ظاهری ترسیده، نفس زنان جلویش قرار گرفت. گیج و حیران نگاهش به او بود که دست لرزان دختر روی بینی اش نشست. -آقا تو روخدا… فقط یه دقیقه بیام تو قسم میخورم که تا
رفتن منم برم… به جون مامانم میرم… توروخدا… بهت زده به دختر و دری که پشت سرش نیمه باز مانده بود نگاه کرد. نه منظور دختر را میفهمید و نه سرو کله ای که معلوم نبود از کجا و یک مرتبه پیدا شده بود. صدای لرزان دختر نگاهش را از پشت سر او گرفت و به چهرهی تاریکی که نمیدید داد. -بیام تو؟ توروخدا… فقط چند دقیقه… نگاهش برای چند لحظه خیره به چهرهی تاریک دختر ماند. با حرفش تازه انگار از شوک وجود ناگهانی اش بیرون آمده بود و صدای آژیری که انگار زیاد هم دور نبود و هرلحظه نزدیک تر میشد را میشنید چشمانش با حرکت سر دختر به عقب بی اختیار به طرف در
چرخید صداها به گمانش نزدیکتر شده بود سر و صورت تاریک دختر که دوباره و بی حرف به طرفش برگشت پلک زد. ربط او را با صدایی که از بیرون میشنید را نمیفهمید! حتی ربط بودنش اینجا را با آن سر و شکل و نگاه و صدای لرزان و ترسیده. صداها که نزدیک تر شد و سر ترسیده دختر دوباره به عقب برگشت لب فشرد با تصمیمی آنی قدمی جلو گذاشت دستش از بالای سر دختر رد شد و روی بدنهی در نشست. صدای آرام بسته شدن در ناخودآگاه انگار آخرین توان دختر را گرفت که زانوانش خم شد و جلوی پاهای او روی زمین نشست با حرکت دختر پاهای امیرحافظ بیاختیار عقب رفت …