رمان لیلیان

عنوانرمان لیلیان
نویسندهمریم عباسقلی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه974
ملیتایرانی
ویراستار رمان بوک
رمان لیلیان

دانلود رمان لیلیان از مریم عباسقلی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

همه چیز از یک تصادف شروع شد، با دو مرگ، با یک تولد، با تفاوت ها، دو نفر از دو دنیای کاملا متفاوت، لیلیان، مربی رقص، که با مرگِ ناگهانی نامزدش مجبور به ازدواج با سیدعلیرضا، مردی مذهبی و جدی می‌ شود، سید علیرضایی، که او هم زنش را از دست داده و یک نوزاد تازه متولد شده روی دست دارد …

خلاصه رمان لیلیان

میگویند فاصله ی بین مرگ و زندگی، به باریکی یه تار موست. همان لحظه ی احتضار که روح از تنگنای تن و دنیا رها میشود و به وسعت ابدیت می رود. میگویند حین همین چند لحظه خاطرات یک عمر برای انسان مرور میشود. کنجکاوم، کنجکاوم بدانم امیررضا آن چند ثانیه را چهطور سپری کرد؟ صدای خنده هایش هنوز در گوشم زنگ میخورد، حرف میزدم و قه قهه میزدم اما کمتر از نود ثانیه ی بعد، چشمهایش بسته بود، بسته ی بسته، طوری که انگار هیچوقت بیدار نبوده

با صدای راننده ی اسنپ سر از شیشه جدا میکنم … همینجاست دیگه خانوم؟ با نگاه کنجکاوش دستم سمت صورتم میرود. چشم و گونه هایم خیس است. بدون اینکه بدانم، به رسم این چند ماه اشک ریخته ام. جلوی در خانه ی حاج سید میرحسن پیاده میشوم. بنرهای تسلیت فوت نرگس هنوز روی داربست و دیوار خانه است

بغضم را به سختی فرو می دهم و سر بالا میگیرم، خیره ی پنجره ی طبقه ی سوم می شوم و اینبار لبخندی تلخ میزنم. لبخندی که درد دارد، جگرم آتش میگیرد. برای امیررضا، برای خودم، برای نرگس و نوزاد زودرسش و حتی برای آن مرد غریبه و پر از خشم و غضب … نگاهی به اطراف می اندازم، کوچه شلوغ نیست، بطری آب معدنی کوچک را از کیفم خارج میکنم و کمی چشمهایم را میشویم و بعد زنگ در را فشار میدهم

صدای حاج خانم، مثل همیشه پر از مهر است و چندماهیست که این مهر، توام با غمی وصف ناپذیر شده … سلام مادر، خوش اومدی. در را باز میکند و داخل میشوم. نه فقط جای جای این خانه، که تک تک کوچه های شهر هم میتوانند اشکم را در بیاورند. هرجا میروم ردی از امیررضا میبینم. به هر کس نگاه میکنم، چیزی من را یادش می اندازد

گاهی یک تُن صدا، گاهی طرز قدم برداشتن یک شخص، گاهی بوی عطر تقریبا مشابه ی من را دیوانه میکند. البته که این روزها دیوانه هستم، گاهی دیوانه تر میشوم. خیره ی آسمانم تا ذره ای ابری شود و من خودم را لابه لای بغض هایم خفه کنم. نگاهم به برگ درخت هاست تا یکی از آنها از شاخه جدا شود و برای مرگش غم روی غم بگذارم، به قول لُهراسب زیادی دنبال بهانه میگردم

اما محکم می ایستم و از پله ها بالا میروم. در این خانه زنی زندگی میکند که حقیقتا شرم میکنم ناراحت تر از او باشم. پسر و عروسش را از دست داده و موهای جوگندمی اش طی چهار ماه و چند روز یک دست سفید شده اما حفظ ظاهر میکند. پیش از اینکه دست روی زنگ در آپارتمان بگذارم در باز میشود و قامت چهارشانه ی او پیش چشمهایم می آید …

دیدگاه کاربران درباره رمان لیلیان
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
freedem
freedem
2 سال قبل

خوشم نیومد؛مسخره بود.

زهرا
زهرا
2 سال قبل

قشنگ بود