رمان نشون به اون نشونی

عنوانرمان نشون به اون نشونی pdf
نویسندهمرجان مرندی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1490
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک
رمان نشون به اون نشونی

دانلود رمان نشون به اون نشونی اثر مرجان مرندی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

درست یک روز قبل از عقد، وقتی ذوق سفره ی عقد نباتی رنگ، و لباس پف دارم را میکردم، تو اومدی و با نشان دادن آن تیکه کاغذ لعنتی همه چیز را به هم ریختی، قرار بود کنار هم روی صندلی های پوشیده از تور و گل و روبان بشینیم، قرار بود برای همیشه به هم محرم شویم، اما تو آمدی و گفتی یا خودم همه چیز را به هم بزنم یا فردا سر آن سفره عقد نباتی، من، دریا، می شوم اولین عروس بدون داماد …

خلاصه رمان نشون به اون نشونی

دریا بالأخره سرش را بلند کرد: نمی خوام عماد رو به چشم پسر خاله ای که یه روزی نامزدم بود ببینم! عماد پسر خاله پوریه که خواستگار سمج این روزهای منه … یکی که از زیر و بم زندگی من خبر داره و من مجبور نیستم مثل مادر جلالی نگران توضیح دادن به خانواده اش باشم …

فکر می کنم می تونم کنارش آرامش داشته باشم. بنفشه نفس عمیقی کشید و گفت:

-چه جوری می خوای کنار کسی که دوستش نداری آرامش داشته باشی؟! -تو که همیشه می گفتی آدم باید عاقل باشه … من دارم عاقالنه تصمیم می گیرم. بنفشه با افسوس سر تکان داد:

-هنوزم می گم آدم باید عاقل باشه و برای زندگیش با عقلش تصمیم بگیره اما تو دلت جای دیگه است … تصمیمی که تو داری می گیری هیچ جاش عاقلانه نیست. سر و صدای کتری می گفت که آب جوش آمده است. دریا دستش را روی دست بنفشه گذاشت و گفت:

عاقلانه است بنفشه! توی این شهر دارم خفه می شم زندگی ها که نباید با عشق شروع بشن … مگه این همه زن و مرد که با هم زندگی می کنن عاشق همن؟! فکر می کنی مامان من عاشق حاج اسماعیل شد؟! شرایط زندگیش این طور ایجاب کرد! صلاحش رو این طور دید … بنفشه اصرار کرد: صلاح تو توی این ازدواج نیست دریا!

نمی خوای تهران بمونی نمون … برو کتالم … برو همون جا زندگی کن و بیمارستان رامسرم کار کن … هر کار می کنی بکن اما، این ازدواج کوفتی رو از برنامه هات حذف کن. دریا آه عمیقی کشید: تا کی؟! بنفشه فورا جواب داد:

-تا وقتی که یه آدم درست و حسابی پیدا بشه که دلت باهاش باشه. بنفشه من بیست و هشت سالمه! دیگه حوصله ی یه ماجرای عاطفی جدید رو ندارم … گفتم که دلم آرامش می خواد و فکر می کنم این آرامش رو کنار عماد که از بچگی با من بزرگ شده می تونم داشته باشم. از روی مبل بلند شد و بنفشه عصبی گفت:

من جای تو بودم قبل از هر کاری یه سر به روانشناس می زدم تا یه کم روی اعتماد به نفس نداشته ام کار کنه! جوری راجع به شرایط زندگیت حرف می زنی که … دریا کلافه سر جایش باقی ماند و حرف بنفشه را قطع کرد:

-این که مجبور باشی برای یه آدم غریبه توضیح بدی که چرا تنها زندگی می کنی چرا بابات ولتون کرده؟ چرا هیچ خبری ازش نیست، مرگه برام بنفشه! بنفشه از روی مبل بلند شد: می تونستی بابات رو ببینی! می تونستی بهش بگی چرا این کارو کرد؟ معین و خانواده اش پشتت بودن! چرا همه چیزو خراب کردی؟!

دریا یاد آن شب و چهره ی شاهرخ افتاد و پشت بندش به یاد پسر جوانی که شاهرخ را بابا خطاب کرده و صورت جوان و جذاب مردانه اش عجیب شبیه شاهرخ بود، افتاد. چیزی در سینه اش می سوخت روزها سعی کرده بود ان شب را فراموش کند اما انگار موفق نبود. به زحمت آب گلویش را فرو داد وهذیان گونه نالید:

-دیدمش بنفشه … هم خودش رو هم … پلک هایش را با درد بر هم فشرد و گفت:

-برادر دارم بنفشه! چشم که باز کرد صورتش خیس از اشک شده بود. آب گلویش را فرو داد و گفت: گفتن روهام قلبم مچاله نشه! اگه توی تمام این سال هامی شد که من این قدر تنها نباشم … می شد که از بابا فقط یه بار … بنفشه فقط یه بار سراغی از من می گرفت تا ببینه بچه ی اولش چه کار می کنه؟! زنده است یا مرده … اما حالا … من نمی تونم ببینمشون …

دیدگاه کاربران درباره رمان نشون به اون نشونی
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها