رمان یک پاییز فاصله
عنوان | رمان یک پاییز فاصله |
نویسنده | پگاه رستمی فرد |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1396 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان یک پاییز فاصله اثر پگاه رستمی فرد به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ترلان دختر نابینایی که روشنایی را درون خودش پیدا کرده، بعد از جراحی چشمهایش میفهمد که سیاهیِ دنیای اطراف خیلی تاریکتر از سیاهی پشت پلک های اوست! ترلان نماد آدمهایی هست که به روی تاریکیهای پیرامونشان چشم بستند و وقتی که برای اولین بار چشم باز میکنند و خود را در میان این همه پلیدی میبینند، بال و پر پرواز را از خود گرفته و به منطقه امن درون پناه میبرند! ترلان برای جراحی چشمهایش به همراه پسر خاله اش که یک مامور مرموزِ نیروی انتظامی هست، به نیویورک سفر میکند و آنجا متوجه میشود که نامزدش کاوه در ایران به قتل متهم شده!
خلاصه رمان یک پاییز فاصله
روی تخت نشسته زانوهایم را بغل گرفته بودم و در حالی که چانه ام را گذاشته بودم روی زانوی چپم چشم دوخته بودم به نقطهای نامعلوم و مبهم پرستار سیاه پوست و مو فر پشت سرم نشسته و مشغول شانه زدن به موهایم بود. یادم افتاد به مامانی و قطره ای اشک از گوشه چشمم چکید. دلم برایش تنگ شده بود. برای دست های پیر و لرزانش که عاشق شانه زدن به موهای من بودند. عاشق بازی کردن با آن ها و دست کشیدن به سرم. اجازه دادم اشک پایین بیاید و سرنوشتش را سپردم به خودش در اتاق باز شد و ارشان وارد شد. خطاب
به پرستار یک جملهی انگلیسی گفت و پرستار دست کشید از ادامهی کارش. شانه را کنار گذاشت و رفت به طرف در اتاق اما من همچنان خیره بودم به نقطهی مقابل. ارشان به تخت رسید و روی مبلی که در قسمت پایینی تخت کنار آن قرار گرفته بود نشست دستهایش را به هم مالید و گفت: بهتری؟ هیچ عکسالعملی نشان ندادم هیچ چیز شبیه نبود به تصوری که از این روزهای خودم داشتم. همه چیز برعکس تعبیر شده بود. انگار در اوج خوشبختی یکی کاسهی دنیایم را برداشته و الک کرده بود. ته زندگی ام مانده بود دانه های درشت و
غیرقابل هضم که مفت نمیارزند. _یه سر میرم خونه. هم لباسامو عوض کنم و هم ببینم آوین چطوره، بر میگردم. تو چیزی لازم نداری؟ حتی نتوانستم سر تکان دهم چانه ام همچنان فشرده می شد روی زانویم و چشم های حریصم داشتند نقطه مقابل را میجویدند. ارشان مدتی خیره نگاهم کرد و بعد از کشیدن یک آه شبیه به همین حالی که من داشتم از روی مبل بلند شد نزدیک شدنش هیچ چیز را عوض نکرد نه مسیر نگاهم را و نه افکاری را که در سرم رژه میرفتند. _میخوای تا پایین بیمارستان باهام بیای؟ جواب ندادم …
- انتشار : 25/12/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403