رمان دستان روزگار

رمان دستان روزگار 1
عنوانرمان دستان روزگار
نویسندهفاطمه احمدی
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه1233
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رایگان رمان دستان روزگار اثر فاطمه احمدی

دانلود رمان دستان روزگار اثر فاطمه احمدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

روزگار، بازی های زیادی در دستان خود دارد. هر برهه از زمان، تکه ای را از چنته اش بیرون می کشد. یا سیاهی به روزگارت نقش می زند، و یا چنان به عمرت رنگ های زیبا می زند، که انسان در عجب می ماند، ماهرخ تمام رگ هایش یخ بسته اند وقتی که مابین دو حس بدبینی و عشق اسیر شده است، روانش را داستان هایش پر کرده و عشقی که می خواهد بر تمام تار و پودش تسلط پیدا کند، اما عشقی پر از زیبایی تمام زندگیش را دگرگون میکند، با شروع داستان، زندگی او کاملا دستخوش تغییرات می شود …

خلاصه رمان دستان روزگار

مادر هیچ گاه حس کنجکاوی نداشت و هیچ گاه در کاری که به او مربوط نمی شد، دخالت نمی کرد. همیشه اعتقادش این بود که هر کسی اگر بخواهد چیز مگویی را بگو کند، نیازی به پرس و جوی من نیست. ژن زیبا و قشنگی که خداوند، خلاف آن را در وجود من تعبیه کرده بود. نمی دانم، ولی بر حسب نوشتن، باید به هر جایی سرک می کشیدم. تلفن وصل شد و آه از نهاد ما بلند شد. چیزی که به کل، با تصادف عرفان فراموش کرده بودیم. ماجرای کارگر ساختمانی و بیمه اش، که باید پدر به آن رسیدگی می کرد.

عرفان نیز در پی این امر مهم، آن گونه روی تخت لمیده بود و حالا پدر مجبور بود خودش برای رسیدگی حتما برود. یکی از آن ترمزهای ناگهانی که یک باره ترمز دل آدم را می بُرد را گرفت و دقیقا سرم به پشت صندلی مادرم برخورد کرد. تلفن تمام شده بود و پدر در حالی که دو دستش فرمان را محکم گرفته بودند و سرش را به بالشتک صندلی تکیه داده بود، در سکوت فکر می کرد. غرق افکارش بود و و نگاهش به خیابان پیش رویش بود. نگاهی به مادرم کرد. _شما رو می رسونم تهران و برمی گردم.

اصلا یادم نبود. مادر سرش را به سمت پدر چرخاند. _نمیشه سمیعی بره و بگه که چه مشکلی داری؟ پدر اخم هایش را مهمان صورتش کرد. _چی می گی دلت خوشه! فکر کردی نمی دونه؟ اگه می بینی از اصفهان تا حالا هم تماس نگرفتن، به خاطر همین مهندس بوده که اطلاع داده. از این می سوزم می بینه تو چه مصیبتی افتادیم، ولی خودش رو قایم کرده. مادر از حرص و عصبانیت پدر، لب گزید. _اصغر این قدر حرص نخور، اشکال نداره، بذار هرجوری دوست داره بتازونه. قربونت برم!

دنیا که با یک روز تموم نمی شه. نمی خواد تو هم بیای، من خودم رانندگی میکنم. این همه راه بیای که چی بشه؟ پدر مات و مبهوت ولی با عشق، چشم دوخت به یاور روزهای تلخ و شیرینش. _نمی خواد، خسته می شی. اونم یک ساعت دیگه که کامل هوا تاریک می شه. لبخند گرمی به او هدیه داد. _خب بشه چی می شه؟ مگه قبلا، تو شب پشت فرمون نبودم؟ پدر دست مادر را به گرمی فشرد. _یادمه اون مال قبله، ولی تو اون مواقع، خودم کنارت بودم. الان دو تا زن رو تو جاده، اونم تو دل شب ول کنم به امان خدا… نمی شه که.

دانلود رمان دستان روزگار
3.54 مگابایت
PDF
لینک کوتاه :
اگر برای دانلود مشکل دارید لطفا گزارش ارسال کنید تا در اسرع وقت لینک دانلود اصلاح شود.
گزارش مشکل دانلود از سایت
فقط کاربران سایت امکان ارسال گزارش را دارند
اگر شما نویسنده رمان دستان روزگار هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

خرید رمان های فروشی

همراه ما در کانال تلگرام رمان بوک شوید!
هوادار ما در اینستاگرام رمان بوک باشید!

نقد و بررسی شما درباره رمان دستان روزگار

لطفا پس از مطالعه رمان دستان روزگار نظر خود را برای دیگر کاربران بنویسید.
از ارسال نظر به زبان انگلیسی یا نوشتن فینگلیش پرهیز کنید.
تمام نظرات توسط تیم مدیریت رمان بوک بررسی شده و پاسخ داده می‌شوند.
اشتراک در
اطلاع از
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: نمیشه متن رو انتخاب کنی
کانال تلگرام رمان بوک پیج اینستاگرام رمان بوک