رمان داژفوک

دانلود رمان داژفوک اثر ملیکا شاهوردی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

دختر شر و شیطونی که عاشق یک زندانی تحت تعقیب شده و در یک نگاه دلش رو بهش می بازه، جوری که قید همه چیز رو میزنه تا برای داژوی خلافکار و کله خراب بشه اما ناخواسته درگیر گذشته تاریکش میشه و …

خلاصه رمان داژفوک

کل باشگاهو تا یه ساعت دیگه خالی کن، باقی تمرینشون بمونه برای فردا!باید به یه دختر سرکش و یه دنده و پرو بوکس یاد بدی … با خنده از جاش بلند شد … اگر این دختر که میگی همون خانوم دکتره چرا که نه داداش، رو چشمم! دستش رو تکون داد و رفت بیرون از اتاق … فندک رو از جیبم در آوردم و سیگار بین لب هام رو روشن کردم

باید کاری می کردم این دختر ازم دست بکشه و بره پی زندگیش! من واسه اون سراسر خطر بودم و بس، وجود اون هم کنارم پر خطر بود … خصوصا که پدرش تمام فکر و ذهنش رو گذاشته بود رو پیدا کردن من! با فکری که تو سرم جرقه زد دستام مشت شد … بلافاصله این فکر رو از ذهنم دورش کردم

می تونستم ازش استفاده کنم برای گرفتن اطلاعات اما این دور از قانون های داژو بود و با این کار مردونگیم می رفت زیر سوال! … ( فوکا ) با تعجب به در روبه روم نگاه کردم … آدرسی که برام فرستاده بود درست همینجا بود، ولی این باشگاه تناسب اندام مردانه … پوف کلافه ای کشیدم و زیپ کوله ام رو باز کردم

خواستم از داخلش گوشیم رو بردارم و بهش زنگ بزنم که صدای مردونه ای تو گوشم پیچید … سلام! برگشتم عقب و نگاه به مردی که پشت سرم بود انداختم … بفرمایید؟ مکث کرد … فوکا خانم شمایید؟؟ ابروهام رو کشیدم تو هم … شما من رو از کجا می شناسید؟با ادب سرش رو انداخت پایین … من سعیدم، پشت تلفن حرف زدیم

داژو داخل منتظرته! به سمت چپش اشاره کرد … در اصلی رو بستیم، باید از در پشتی بریم … پشت سرم بیا! حرفش رو زد و بدون این که منتظرم بمونه، به همون سمتی که گفته بود رفت … با مکث پشت سرش حرکت کردم … مغزم … فریاد میزد نرو، خطرناکه؛ اما قلبم اعتماد کامل داشت … پرده جلوش رو کشید کنار و رفت داخل

پشت سرش وارد سالن شدم؛ متعجب به اطراف نگاه کردم … از چیزی که ظاهرش نشون میداد بزرگتر و مجهز تر بود! خواستم پله هارو برم پایین که صداش از پشت سرم اومد …