رمان قصاص
عنوان | رمان قصاص |
نویسنده | سارا حسینی (سارگل) |
ژانر | عاشقانه، انتقامی |
تعداد صفحه | 1816 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان قصاص اثر سارا حسینی (سارگل) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دختر هجده ساله ای به نام آرامش، مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده …
خلاصه رمان قصاص
چقدر ناله کردی هاله ! صد بار بهت گفتم پیش من این ناله هاتو نکن اعصاب ندارم ! از اون گذشته تو که هر کاری میخوای می کنی دیگه نمی فهمم چرا همیشه ی خدا از همه شاکی و گله داری ! هاله: نه که تو نیستی! انگار من نمیدونم از لج مامانت هر روز به یه نفر نخ میدی ، صفحه ی چتت ماشالله یک ثانیه هم خالی نمیمونه بس تو مجازی آنلاینی و این و اونو مخ میکنی ! بدون این که بهم بر بخوره میخندم: _اما مثل تو شاکی نیستم ، برای آینده ام امیدوارم
آهی میکشم و با حسرت ساختگی کلامم میگم : _بالاخره شاهزاده ی سوار بر اسب سفید منم برای خوشبخت کردنم میاد . به جای هاله صدای مردونه ای از بالای سرم میگه: _نبینم حسرت شوهر رو دلت… شوهر میخوای در حد صفر ، نو و آکبند بالای سرت وایستاده. نیم نگاه گذرایی به هاکان که برق چشم های آبی رنگش توی تاریکی خیلی خوب هویداست می ندازم، چشم هاش شباهت زیادی به چشم های زیبای هاله داشت. با طعنه میگم : _تو مرد زندگی نیستی
بدون تعارف کنار هاله دراز میکشه و در حالی که با دستش سعی در حالت دادن موهای بور و پرپشتش داره جوابم رو میده : _تو چشم بصیرت نداری وگرنه هر روز به آمار خاطرخواهام افزوده میشه . با یادآوری دوست های رنگ و وارنگ هاکان و هر کدوم از اون یکی عاشق تر بودن لبخندی میزنم ، نمیدونم این بشر با دل دخترا چیکار میکرد که نمیتونستن فراموشش کنن ، حتی سخت ترین دختر ها هم جلوش کم میاوردن . برعکس هاکان ، هامون بود
هیچ دختری جرئت نزدیک شدن بهش رو نداشت ؛ انگار با اون اخم هاش طلسمشون میکرد تا مبادا پا به حریمش بذارن. تا فکر هامون به سرم میاد ، صدای هاله رو میشنوم که با صدای کنترل شده ای داد میزنه : _هامون چند دقیقه بیا ! سرم رو بلند میکنم و توی تاریکی شب که به لطف چراغ های حیاط روشن شده بود به قامت هامون نگاه میکنم. نگاهش رو به ما سه نفر که اون طوری دراز کشیدیم میندازه و با صدای بمش جواب هاله رو میده : _باید برم دیرم میشه! هاله با پافشاری میگه …
- انتشار : 11/05/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
چند سال پیش این رمان را خواندم، سیر داستان روان و خوب است